این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۵ —
نشکند عهد من الاّ سنگدل | نشنود قول من الاّ بختیار | |||||
سعدیا چندانکه میدانی بگوی | حق نباید[۱] گفتن الاّ آشکار | |||||
هرکرا خوف و طمع در کار نیست | از ختا باکش نباشد وز تتار | |||||
دولت نوئین اعظم شهریار | باد تا باشد بقای روزگار | |||||
خسرو عادل امیر نامور | انکیانو[۲] سرور عالی تبار | |||||
دیگران حلوا بطرغو آورند | من جواهر میکنم بر وی نثار | |||||
پادشاهان را ثنا گویند و مدح | من دعائی میکنم درویشوار | |||||
یارب الهامش بنیکوئی بده | وز بقای عمر برخوردار دار | |||||
جاودان از دور گیتی کام دل | در کنارت باد و دشمن بر کنار[۳] |
تغزل در ستایش شمسالدین محمد جوینی
صاحبدیوان
خ
نظر دریغ مدار از من ایمه منظور | که مه دریغ نمیدارد از خلایق نور | |||||
بچشم نیک نگه کردهام ترا همه وقت | چرا چو چشم بد افتادهام ز روی تو دور | |||||
ترا که درد نبودست جان من همه عمر | چو دردمند بنالد نداریش معذور | |||||
تن درست چداند بخواب نوشین در | که شب چگونه بپایان همی برد رنجور؟ | |||||
مرا که سحر سخن در همه جهان رفتست | ز سحر چشم تو بیچاره ماندهام مسحور |