این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۲۷ —
عقل حیران شود از خوشهٔ زرین عنب | فهم عاجز شود از حقهٔ یاقوت انار | |||||
بندهای رطب از نخل فرو آویزند | نخلبندان قضا و قدر شیرین کار | |||||
تا نه تاریک بود سایهٔ انبوه[۱] درخت | زیر هر برگ چراغی بنهند از گلنار | |||||
سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی | هم بر آن گونه که گلگونه کند روی نگار | |||||
شکل امرود تو گویی که ز شیرینی و لطف | کوزهٔ چند نباتست معلق بر بار | |||||
هیچ در به نتوان گفت چو گفتی که به است | به از این فضل و کمالش نتوان کرد اظهار | |||||
حشو انجیر چو حلواگر استاد که او[۲] | حبّ خشخاش کند در عسل شهد بکار | |||||
آب در پای ترنج و به و بادام روان | همچو در زیر درختان بهشتی انهار | |||||
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین | ای که باور نکنی فیالشجرالاخضر نار | |||||
پاک و بیعیب خدایی که بتقدیر عزیز | ماه و خورشید مسخر کند و لیل و نهار | |||||
پادشاهی نه بدستور کند یا گنجور | نقشبندی نه بشنگرف کند یا زنگار | |||||
چشمه از سنگ برون آید و باران از میغ | انگبین از مگس نحل و دُر از دریا بار | |||||
نیک بسیار بگفتیم درین باب سخن | واندکی بیش نگفتیم هنوز از بسیار | |||||
تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او | همه گویند و یکی گفته نیاید[۳] ز هزار | |||||
آن که باشد که نه بندد کمر طاعت او | جای آنست که کافر بگشاید زنّار | |||||
نعمتت بار خدایا ز عدد بیرونست | شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار | |||||
این همه پرده که بر کرده ما میپوشی | گر بتقصیر بگیری نگذاری دیار | |||||
ناامید از در لطف تو کجا شاید رفت؟ | تاب قهر تو نیاریم خدایا زنهار | |||||
فعلهائی که ز ما دیدی و نپسندیدی | بخداوندی خود پرده بپوش ای ستار | |||||
سعدیا راست روان گوی سعادت بردند | راستی کن که بمنزل نرود کجرفتار |