برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۷۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
— ۲۰ —

  چون مسلم نشدش ملک هنر چاره ندید بگدائی بدر اهل هنر بازآمد  

ط

در ستایش حضرت رسول (ص)

  ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نباشد[۱] باعتدال محمد  
  قدر فلک را کمال و منزلتی نیست در نظر قدر با کمال محمد  
  وعدهٔ دیدار هر کسی بقیامت لیلهٔ اسری شب وصال محمد  
  آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی آمده مجموع در ظلال محمد  
  عرصهٔ گیتی[۲] مجال همت او نیست روز قیامت نگر مجال محمد  
  وآنهمه پیرایه بسته جنت فردوس بو که قبولش کند بلال محمد  
  همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد  
  شمس و قمر در زمین حشر نتابد نور نتابد مگر جمال محمد  
  شاید اگر آفتاب و ماه نتابند پیش دو ابروی چون هلال محمد  
  چشم مرا تا بخواب دید جمالش خواب نمیگیرد از خیال محمد  
  سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد  

ب

در ستایش قاضی رکن‌الدین

  بسا نفس خردمندان[۳] که در بند هوا ماند در آنصورت[۴] که عشق آید خردمندی کجا ماند؟  
  قضای لازمست آنرا که بر خورشید عشق آرد که همچون ذره در مهرش گرفتار هوا ماند  
  تحمل چارهٔ عشقست اگر طاقت بری ور نی که بار نازنین بردن بجور پادشا ماند  
  هوادار نکورویان نیندیشد ز بدگویان بیا گر روی آن داری که طعنت در قفا ماند  

  1. نروید.
  2. دنیا.
  3. مکن عیب خردمندی.
  4. در آنحالت.