این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۱۳ —
چو بتپرست بصورت چنان شدی مشغول | که دیگرت خبر از لذت معانی نیست ✽[۱] | |||||
طریق حق رو و در هرکجا که خواهی باش | که کنج خلوت صاحبدلان مکانی نیست ✽ | |||||
جهان ز دست بدادند دوستان خدای | که پای بند عنا جز جهان ستانی نیست | |||||
نگاه دار زبان تا بدوزخت نبرد[۲] | که از زبان بتر اندر جهان زیانی نیست | |||||
عمل بیار و علم بر مکن که مردانرا | رهی سلیمتر از کوی بینشانی نیست | |||||
کف نیاز بدرگاه بینیاز برآر | که کار مرد خدا جز خدای خوانی نیست | |||||
مخور چو بیادبان گاو و تخم کایشانرا | امید خرمن و اقبال[۳] آن جهانی نیست | |||||
مکن که حیف بود دوست بر خود آزردن | علیالخصوص مر آن دوست را که ثانی نیست | |||||
چه سود ریزش باران وعظ بر سر خلق | چو مرد را بارادت صدف دهانی نیست ✽ | |||||
زمین بتیغ بلاغت گرفتهٔ سعدی | سپاسدار که جز فیض آسمانی نیست | |||||
بدین صفت که در آفاق صیت شعر تو رفت | نرفت دجله که آبش بدین روانی نیست | |||||
نه هرکه دعوی زورآوری کند با ما | بسر برد که سعادت بپهلوانی نیست | |||||
ولی بخواجهٔ عطار گو ستایش مشک | مکن که بوی خوش از مشتری نهانی نیست ✽ |
در نصیحت و ستایش
جهان بر آب نهادست و زندگی بر باد | غلام همت[۴] آنم که دل بر او ننهاد | |||||
جهان نماند و خرّم روان آدمئی | که باز ماند ازو در جهان بنیکی یاد[۵] | |||||
سرای دولت باقی نعیم آخرت است | زمین سخت نگه کن چو مینهی بنیاد | |||||
کدام عیش درین بوستان که باد اجل | همی برآورد از بیخ قامت شمشاد | |||||
وجود عاریتی خانهایست بر ره سیل | چراغ عمر نهادست بر دریچهٔ باد |