این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۱۰ —
سر قبول بباید نهاد و گردن طوع | که هرچه حاکم عادل کند نه بیدادست | |||||
کلید فتح[۱] اقالیم در خزائن اوست | کسی بقوت بازوی خویش نگشادست | |||||
بچشم طایفهٔ کژ همی نماید نقش | گمان برند که نقاش غیر استادست | |||||
اگر تو دیدهوری نیک و بد ز حق بینی | دو بینی از قبل چشم احول افتادست | |||||
همان که زرع و نخیل آفرید و روزی داد | ملخ بخوردن روزی هم او فرستادست | |||||
چو نیک درنگری آنکه میکند فریاد | ز دست خوی بد خویشتن بفریادست | |||||
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک | بیاد دار که این پندم از پدر یادست | |||||
اگر بپای بپویی و گر بسر بروی | مقسمت ندهد روزیی که ننهادست | |||||
خدایراست بزرگی و ملک بیانباز | بدیگران که تو بینی بعاریت دادست | |||||
گر اهل معرفتی دل در آخرت بندی | نه در خرابهٔ دنیا که محنت آبادست | |||||
بخاک بر مرو ای آدمی بکشی و ناز | که خاک[۲] پای تو همچون تو آدمیزادست | |||||
جهان بر آب نهادست و عاقلان دانند | که روی آب نه جای قرار و بنیادست | |||||
رضا بحکم قضا اختیار کن سعدی | که هرکه بندهٔ فرمان حق شد آزادست |
موعظه و نصیحت
ایهاالناس جهان جای تنآسانی نیست | مرد دانا بجهان داشتن ارزانی نیست | |||||
خفتگانرا چه خبر زمزمهٔ[۳] مرغ سحر؟ | حیوانرا خبر از عالم انسانی نیست | |||||
داروی تربیت از پیر طریقت بستان | کادمی را بتر از علت نادانی نیست | |||||
روی اگر چند پریچهره و زیبا باشد | نتوان دید در آئینه که نورانی نیست |