این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۶ —
بیار ساقی مجلس بگوی مطرب مونس | که دیر شد که قرینان ندیدهاند قرین را | |||||
هزار دستان بر گل سخنسرای چو سعدی | دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را | |||||
وزیر مشرق و مغرب امین مکه و یثرب | که هیچ ملک ندارد چنو حفیظ و امین را | |||||
جهان فضل و فتوت جمال دست وزارت | که زیر دست نشانده مقربان مکین را | |||||
در آن حرم که نهندش چهار بالش حرمت | جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را | |||||
چو شیر رایت ویرا کند صبا متحرک | مجال حمله نماند ز هول شیر عرین را | |||||
ملوک روی زمین را باستمالت و حکمت | چنان مطیع و مسخر کند که ملک یمین را | |||||
دیار دشمن ویرا بمنجنیق چه حاجت | که رعب او متزلزل کند بروج حصین را | |||||
وزیر عالم و عادل باتفاق افاضل | پناه ملک بود پادشاه روی زمین را | |||||
سنان دولت او دشمنان دولت و دین را | چنان زند که سنان ستاره دیو لعین را | |||||
بعهد ملک وی اندر نماند دست تطاول | مگر سواعد سیمین و بازوان سمین را | |||||
همیشه دست توقع گرفته دامن فضلش | چو وامدار که دریابد آستین ضمین را | |||||
شروح[۱] فکر من اندر بیان خاصیت او | تکلف است که حاجت بشرح نیست یقین را | |||||
هلال اگر بنماید کسی بدیع نباشد | چه حاجتست که بنمایم آفتاب مبین را؟ | |||||
در این حدیقه که بلبل زبان نطق ندارد | تو شوخ دیده مگس بین که برگرفت طنین را | |||||
ایا رسیده بجایی کلاه گوشهٔ قدرت | که دست نیست بر آن پایه آسمان برین را | |||||
گر اشتیاق نویسم بوصف راست نیاید | چنان مرید محبم که تشنه ماء معین را | |||||
بخاک پای تو ماند[۲] یمین غیر مکفر | کزان زمان که بدانستم از یسار یمین را | |||||
برای حاجت دنیا طمع بخلق نبندم | که تنگ چشم تحمل کند عذاب مهین را | |||||
تو قدر فضل شناسی که اهل فضلی و دانش | شبه فروش چه داند بهای دُرّ ثمین را؟ | |||||
نگاهدار و معینت خدای باد که هرگز | به از خدای نبینی نگاهدار و معین را |