این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۲ —
خود دست و پای فهم و بلاغت کجا رسد | تا در بحار وصف جلالت کند شنا؟ | |||||
گاهی سموم قهر تو همدست با خزان | گاهی نسیم لطف تو همراه با صبا | |||||
خواهندگان درگه بخشایش تواند | سلطان در سُرادق و درویش در عبا[۱] | |||||
آن دست بر تضرع و این روی بر زمین | آن چشم بر اشارت و این گوش بر ندا | |||||
مردان راهت از نظر خلق در حجاب | شب در لباس معرفت و روز در قبا | |||||
فرخنده طالعی که کنی یاد او بخیر | برگشته دولتی که فرامش کند ترا | |||||
چندین هزار سکّه پیغمبری زده[۲] | اوّل بنام آدم و آخر بمصطفی | |||||
الهامش از جلیل و پیامش ز جبرئیل | رایش نه از طبیعت و نطقش نه از هوی | |||||
در نعت او زبان فصاحت کرا[۳] رسد؟ | خود پیش آفتاب چه پرتو دهد سها؟ | |||||
دانی که در بیان اذاالشمس کورّت | معنی چه گفتهاند بزرگان پارسا؟ | |||||
یعنی وجود خواجه سر از خاک برکند | خورشید و ماه را نبود آنزمان[۴] ضیا | |||||
ای برترین مقام ملائک بر آسمان | با منصب تو زیرترین پایهٔ علا | |||||
شعر آورم بحضرت عالیت زینهار | با وحی آسمان چه زند سحر مفتری؟ | |||||
یارب بدست او که قمر زان دو نیم شد | تسبیح گفت در کف میمون او حصا | |||||
کافتادگان شهوت نفسیم دست گیر | اِرفق بمن تجاوَزَ واغفر لِمن عصا | |||||
تریاق در دهان رسول آفریده حق | صدیق را چه غم بود از زهر جانگزا؟ | |||||
ای یار غار سید و صدّیق نامور | مجموعهٔ فضائل و گنجینهٔ صفا | |||||
مردان قدم بصحبت یاران نهادهاند | لیکن نه همچنانکه تو در کام اژدها | |||||
یار آن بود که مال و تن و جان فدا کند | تا در سبیل دوست بپایان برد وفا | |||||
دیگر عمر که لایق پیغمبری بُدی | گر خواجهٔ رُسل نبدی ختم انبیا | |||||
سالار خیل خانهٔ دین صاحب رسول | سردفتر خدای پرستان بیریا |