این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۴۱۱ —
اگرم بسوی دوزخ ببرند باز خوش خوش | بروم ولی بجنت نکنم گذار بیتو | |||||
سر باغ و بوستانم بچه دل بود نگارا | که بچشم من جهانشد همه زرنگار بیتو (؟) | |||||
نفسی ببوی وصلت زدنم بهست جانا | که چنین بماند عمری من دلفکار بیتو (؟) | |||||
تو گمان مبر که سعدی بتو برگزید یاری | بسرت که نیست او را سر هیچ یار بیتو |
۶۶۰
ای یار ناسامان من از من چرا رنجیدهٔ؟ | وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیدهٔ؟ | |||||
ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من | لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیدهٔ؟ | |||||
بنگر ز هجرت چونشدم سرگشته چون گردون شدم | وز ناوکت پرخونشدم از من چرا رنجیدهٔ؟ | |||||
گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت | فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیدهٔ؟ | |||||
من سعدی درگاه تو عاشق بروی ماه تو | هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیدهٔ؟ |
۶۶۱
چنان خوب روئی بدان دلربائی | دریغت نیاید بهر کس نمائی | |||||
مرا مصلحت نیست لیکن همان به | که در پرده باشیّ و بیرون نیائی | |||||
وفا را بعهد تو دشمن گرفتم | چو دیدم مرا فتنه تو بیوفائی | |||||
چنین دور از خویش و بیگانه گشتم | که افتاد با تو مرا آشنائی | |||||
اگر نه امید وصال تو بودی | ز دیده برون کردمی روشنائی | |||||
نیاید ترا هیچ غم بی دل من | کسی دید خود عید بیروستائی (؟) | |||||
من و غم ازین پس که دور از رخ تو | چه باشد اگر یکشبی پیشم آئی؟ |
۶۶۲
هر شبی با دلیّ و صد زاری | منم و آب چشم و بیداری |