برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۲۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۴۱۸ —

غزل ۴۳۱ بیت ۸: سنگ باشد که دلش تازه نگردد بنسیم
« ۴۶۱ « ۹: گله با یار مهربان گفتن
« ۴۶۶ « ۵: دوش دیدم که سر زلف تو در دست مراست
« ۴۷۶ « ۵: باد گلها را پریشان کرده هنگام سحر
« ۵۱۵ « ۵: تو بدمگوی و گر نیز خاطرت باشد
« ۵۳۴ « ۱: رفتی و خلاف دوستان کردی
« ۵۷۸ « ۱۰: من از فراق تو بیچاره سیل میریزم
« ۵۷۸ « آخر: نه همچو صاحبدیوان مکن که سعدی را
« ۶۰۲ « «: از سخت بازوان بضرورت فروتنی
« ۶۱۵ « ۴: که باز می‌نتوان دید (در تو) نظرهٔ ثانی
« ۶۱۵ « ۱۰: تو میروی بسلامش سلام من برسانی
ص ۳۶۴ « ۱۰: گویندم ازو نظر بپرهیز

    پرهیز ندانم از قضا من[۱]

« ۳۶۴ « ۱۸: خلقی متعسفند و من هم
« ۳۶۷ « ۱۱: اندیشهٔ توبه کرده بودم

    عشق آمد و گفت زرق مفروش


  1. این وجه از متن صحیح‌تر است.