این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۴۰۷ —
شاخ که با میوهاست سنگ بپا میخورد | بید مگر فارغست از ستم نابکار | |||||
شیوهٔ نرگس ببین نزد بنفشه نشین | سوسن رعنا گزین زرد شقایق ببار | |||||
خیز و غنیمت شمار جنبش باد ربیع | نالهٔ موزون مرغ بوی خوش لالهزار | |||||
هر گل و برگی که هست یاد خدا میکند | بلبل و قمری چه خواند یاد خداوندگار | |||||
برگ درختان سبز پیش خداوند هوش | هر ورقی دفتریست معرفت کردگار | |||||
وقت بهارست خیز تا بتماشا رویم | تکیه بر ایام نیست تا دگر آید بهار | |||||
بلبل دستان بخوان مرغ خوش الحان بدان | طوطی شکرفشان نقل بمجلس بیار | |||||
بر طرف کوه و دشت روز طوافست و گشت | وقت بهاران گذشت گفتهٔ سعدی بیار[۱] |
۶۵۲
ایا نسیم سحر بوی زلف یار بیار | قرار دل ز سر زلف بیقرار بیار | |||||
سلامی از من مسکین بدان صنوبر بر | پیامی از آن مهروی گلعذار بیار | |||||
حکایت از لب فرهاد ناتوان برسان | سلامی از من مسکین غمگسار بیار | |||||
نهان بگوی بآن دوستدار یکدل من | جواب بشنو و آنگه بآشکار بیار | |||||
دوای جان من و مرهم روان بوئی | از آن دو زلف زرهوار مشکبار بیار | |||||
بهار دیدهٔ من نیست جز که عکس[۲] رخش | تلطفی بکن و عکس آن بهار بیار | |||||
ز بهر روشنی چشم کز رخش دورست | غبار ازان طرف و گرد از آن دیار بیار | |||||
ز من درود فراوان ببر بدلبر من | بلطف مژدهٔ از وصل آن نگار بیار | |||||
من آن حدیث که گفتم نگاه دار و ببر | هر آن جواب که گوید بیاد دار و بیار | |||||
در انتظار تو سعدی همیشه میگوید | که ای نسیم سحر بوی زلف یار بیار |