این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۴۰۱ —
۶۳۹
میندانم چکنم چاره من این دستان را | تا بدست آورم آن دلبر پردستان را | |||||
او بشمشیر جفا خون دلم میریزد | تا بخون دل من رنگ کند دستان را | |||||
من بیچاره تهیدستم ازان میترسم | که وصالش ندهد دست تهیدستان را | |||||
دامن وصلش اگر من بکف آرم روزی | ندهم تا بقیامت دگر از دست آن را | |||||
در صفاتش نرسد گرچه بسی شرح دهد | طوطی طبع من آن بلبل پردستان را | |||||
هوس اوست دلم را چه توان گفت اگر | دست بر سرو بلندش نرسد پستان را؟ | |||||
نرگس مست وی آزار دلم میطلبد | آنکه در عربده میآورد او مستان را | |||||
گر ببینم رخ خوبش نکنم میل بباغ | زانکه چون عارض او نیست گلی بستان را | |||||
هر که دیدست نگارین من اندر همه عمر | بتماشا نرود هیچ نگارستان را | |||||
نیست بر[۱] سعدی ازین واقعه و نیست عجب | گر غم فرقت او نیست کند هستان را |
۶۴۰
ای مسلمانان فغان زان نرگس جادو فریب | کو بیک ره برد از من صبر و آرام و شکیب | |||||
رو میانه روی دارد زنگیانه زلف و خال | چون کمال چاچیان ابروی دارد پرعتیب | |||||
از عجائبهای عالم سی و دو چیز عجیب | جمع میبینم عیان در روی او من بی حجیب | |||||
ماه و پروین تیر و زهره شمس و قوس و کاج و عاج | مورد و نرگس لعل و گل سبزی و می وصل و فریب | |||||
بان و خطمی شمع و صندل شیر و قیر و نور و نار | شهد و شکر مشک و عنبر درّ و لؤلؤ نار و سیب | |||||
معجزات پنج پیغمبر برویش در پدید | احمد و داود و عیسی خضر و داماد شعیب | |||||
ای صنم گر من بمیرم ناچشیده زان لبان | دادگر از تو بخواهد داد من روز حسیب | |||||
سعدیا از روی تحقیق این سخن نشنیدهٔ | هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب |
- ↑ ظاهراً «نیست شد» درست میباشد.