برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۱۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

ملحقات[۱]

۶۳۸

  ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا بوصل خود دوائی کن دل دیوانهٔ ما را  
  علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را  
  گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان نبایستی نمود اول بما آن روی زیبا را  
  چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل بباید چارهٔ کردن کنون آن ناشکیبا را  
  مرا سودای بُت‌رویان نبودی پیش ازین در سر ولیکن تا ترا دیدم گزیدم راه سودا را  
  مراد ما وصال تست از دنیا و از عقبی وگرنه بی‌شما قدری ندارد دین و دنیا را  
  چنان مشتاقم ایدلبر بدیدارت که از دوری[۲] برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را  
  بیا تا یکزمان امروز خوش باشیم در خلوت که در عالم نمیداند کسی احوال فردا را  
  سخن شیرین همیگوئی برغم دشمنان سعدی ولی بیمار استسقا چداند ذوق حلوا را؟  

  1. اتفاق میافتد که در یک یا دو نسخه غزلی دیده میشود که در نسخ بسیار قدیم و معتبر نیست این غزلها را در اینجا بعنوان ملحقات بصورتی که هست بچاپ رساندیم زیرا تصحیح بعضی از ابیات آنها بی‌مقابله و مراجعهٔ بنسخ متعدد میسر نگشت.
  2. که گر روزی بدیدارت.