این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۹۹ —
*
در وهم نیاید که چه شیرین دهنی | اینست که دور از لب و دندان منی | |||||
ما را بسرای پادشاهان ره نیست | تو خیمه بپهلوی گدایان نزنی |
*
گر کام دل از زمانه تصویر کنی | بیفائده خود را ز غمان پیر کنی | |||||
گیرم که ز دشمن گله آری بر دوست[۱] | چون دوست جفا کند چه تدبیر کنی؟ |
*
ایکودک لشکری که لشکر شکنی | تا کی دل ما چو قلب کافر شکنی؟ | |||||
آنرا که تو تازیانه بر سر شکنی | به زانکه ببینی و عنان برشکنی[۲] |
*
ای مایهٔ درمان نفسی ننشینی | تا صورت حال دردمندان بینی | |||||
گر من بتو فرهاد صفت شیفتهام | عیبم مکن ای جان که تو بس شیرینی |
*
گر دشمن من بدوستی بگزینی | مسکین چکند با تو بجز مسکینی | |||||
صد جور بکن که همچنان مطبوعی[۳] | صد تلخ بگو که همچنان شیرینی |
*
گر دولت و بخت باشد و روزبهی | در پای تو سر ببازم ایسرو سهی | |||||
سهلست که من در قدمت خاک شوم | ترسم که تو پای بر سر من ننهی |