این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۹۸ —
*
ایکاش که مردم آن صنم دیدندی | یا گفتن دلستانش بشنیدندی | |||||
تا بیدل و بیقرار گردیدندی | بر گریهٔ عاشقان نخندیدندی |
*
گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری | باشد که بلای عشق گردد سپری | |||||
چندانکه نگه میکنم ای رشک پری | بار دومین از اولین خوبتری |
*
هر روز بشیوهای و لطفی دگری | چندانکه نگه میکنمت خوبتری | |||||
گفتم که بقاضی برمت تا دل خویش | بستانم و ترسم دل قاضی ببری |
*
ای بلبل خوش سخن چه شیرین نفسی | سرمست هوا و پایبند هوسی | |||||
ترسم[۱] که به یاران عزیزت نرسی | کز دست و زبان خویشتن در قفسی |
*
ای پیش تو لعبتان چینی حبشی | کس چون تو صنوبر نخرامد بکشی | |||||
گر روی بگردانی و گر سر بکشی | ما با تو خوشیم گر تو با ما نه خوشی[۲] |
*
ماها همه شیرینی و لطف و نمکی | نه ماه زمین که آفتاب فلکی | |||||
تو آدمئی و دیگران آدمیند؟ | نینی تو که[۳] خط سبز داری ملکی |
*
کردیم بسی جام لبالب خالی | تا بو که نهیم لب بران لب حالی | |||||
ترسنده ازان شدم که ناگاه ز جان | بیوصل لبت کنیم قالب خالی |