برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۱۰۰۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۹۴ —

  دیدم که خلاف طبع موزون منست توبت کردم که توبه دیگر نکنم  

*

  من با تو سکون نگیرم و خو نکنم بی عارض گلبوی تو گل بو نکنم  
  گویند فراموش کنش تا برود الحمد فراموش کنم و او نکنم[۱]  

*

  من با تو نیامدم که صحرا بینم یا بر لب جوئی بهوس بنشینم  
  مقصود من آنست که تو لاله و گل میچینی و من درد تو بر می‌چینم[۲]  

*

  خیزم قد و بالای چو حورش بینم وآن طلعت آفتاب نورش بینم  
  گر ره ندهندم که بنزدیک شوم آخر نزنندم که ز دورش بینم  

*

  میآئی و لطف و کرمت می‌بینم آسایش جان در قدمت می‌بینم  
  وآنوقت که غائبی همت می‌بینم هر جا که نگه میکنمت می‌بینم  

*

  چون میکشد آن طیرهٔ خورشید و مهم من نیز بذلّ و حیف تن در ندهم  
  باری دو سه بوسه بر دهانش بدهم وانگه بکشد چو میکشد بر گنهم[۳]  

*

  من با دگری دست بپیمان ندهم دانم که نیوفتد حریف از تو بهم  
  دل بر تو نهم که راحت جان منی ور زانکه دل از تو برکنم بر که نهم؟  

*

  ما حاصل عمری بدمی بفروشیم صد خرمن شادی بغمی بفروشیم  

  1. این رباعی تنها در قدیمترین نسخه است.
  2. من گل ز رخت می‌چینم.
  3. بی گنهم.