برگه:KholaseShahname.pdf/۲۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۲۵–
  ز سر تا بپایش گل است و سمن بسرو سهی بر سهیل یمن  
  بت‌آرای چون او نبیند بچین بر او ماه و پروبن کنند آفرین.  

یا میفرماید:

  پس پردهٔ او یکی دختر است که رویش ز خورشید روشنتر است  
  ز سر تا بپایش بکردار عاج برخ چون بهار و ببالا چو ساج  
  دو چشمش بسان دو نرگس بباغ مژه تیرگی برده از پرّ زاغ  
  اگر ماه جوئی همه روی اوست وگر مشک بوئی همه موی اوست  
  سر زلف و جعدش چو مشکین زره فکنده است گوئی گره بر گره  
  بهشتی است سرتاسر آراسته پرآرایش و رامش و خواسته.  

با میفرماید:

  سه خورشید رخ را چو باغ بهشت که دهقان صنوبر چو ایشان نکشت  
  ابا تاج و با گنج و نادیده رنج مگر زلفشان دیده رنج شکنج  

درد عشق و اشتیاق را چنین بیان میکند:

  من از دخت مهراب گریان شدم چو بر آتش تیز بریان شدم  
  ستاره شب تیره بار من است من آنم که دریا کنار من است  
  برنجی رسیدستم از خویشتن که بر من بگرید همه انجمن  

اگر نمونهٔ از وصف مناظر طبیعی چنانکه فردوسی کرده میخواهی اینست:

  که مازندران شهر ما یاد باد همیشه بر و بومش آباد باد  
  که در بوستانش همیشه گل است بکوه اندرون لاله و سنبل است  
  هوا خوشگوار و زمین پرنگار نه سرد و نه گرم و همیشه بهار