این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
–۲۴–
نباید که یزدان چو خوانَدْت پیش | روان تو شرم آرد از کار خویش. |
و جای دیگر فرماید:
شکاریم بکسر همه پیش مرگ | سر زیر تاج و سر زیر ترک | |||||
چو آیدش هنگام بیرون کنند | وزان پس ندانیم تا چون کنند. |
خلاصه قوهٔ تنبّه فردوسی از همین شعر او مستفاد میشود که میفرماید:
جهان سربسر حکمت و عبرتست | چرا بهره ما همه غفلتست؟ |
اگر از خیّام عشقبازی با شراب را دوست داری فردوسی را هم بشنو:
اگر زنگ دارد ز تلخی سخن | برد زنگ او را شراب کهن | |||||
چو پیری درآید ز ناگه بمرد | جوانش کند بادهٔ سالخورد | |||||
بباده درون گوهر آید پدید | که فرزانه گوهر بود با پلید | |||||
کرا کوژ شد پشت و بالاش پست | بکیوان برد سر چو شد نیممست | |||||
چو بددل خورد مرد گردد دلیر | چو روبه خورد گردد او شیرگیر. |
در افواه است که فردوسی شاعر رزمی است. البتّه هیچکس وصف و حکایت جنگ و پهلوانی و شجاعت را بخوبی فردوسی نکرده است، موضوع سخن هم با این امر مناسبت داشته است، و معروفیّت او ازین حیث مرا بینیاز میکند که درین باب وارد شوم و شاهد و مثال بیاورم، اما کیست که حکایت بزم و معاشقه و مغازله را بهتر از آنکه فردوسی مثلاً در داستان زال و رودابه کرده است نموده باشد؟ آیا وصف جمال ازین بهتر میشود که میفرماید:
همی می چکد گوئی از روی او | عبیر است یکسر مگر موی او |