برگه:KholaseShahname.pdf/۲۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
–۲۰–
  جهان را نباید سپردن ببد که بر بدکنش بی‌گمان بد رسد  

پند و اندرزهائی که در هر مورد چه از جانب خود چه از قول دیگران راجع بخداترسی و دادجوئی و عدالت‌گستری بسلاطین و بزرگان میدهد در کتابی مثل شاهنامه که اساساً سخن را روی با پادشاهان است امری طبیعی است، و فراوان‌بودن این قبیل اشعار هم مایهٔ تعجّب نیست:

  چه گفت آن سخنگوی باترس و هوش چو خسرو شدی بندگی را بکوش  
  بیزدان هر آن‌کس که شد ناسپاس بدلش اندر آید ز هرسو هراس  

........................

  اگر داد دادن بود کار تو بیفزاید ای شاه مقدار تو  

........................

  چو خسرو به بیداد کارد درخت بگردد ازو پادشاهی و بخت  
  نگر تا نباری به بیداد دست نگردانی ایوان آباد پست  

........................

  چنین گفت نوشیروان قباد که چون شاه را سر بپیچد ز داد  
  کند چرخ منشور او را سیاه ستاره نخواند ورا نیز شاه  
  ستم نامهٔ عزل شاهان بود چو درد دل بیگناهان بود  


هیچ‌کس باندازهٔ فردوسی معتقد بعقل و دانش نبوده و تشویق بکسب علم و هنر ننموده است. آغاز سخنش باین مصراع است: «بنام خداوند جان و خرد». بلافاصله بعد از فراغت از توحید بستایش عقل میپردازد و میگوید: