تعلیم روسی به پسرش استخدام کرده بود که در واقع نسخهٔ ثانی شاپشال میشد. بدستور هیأت مدیره آقای حکیمالملک که خوشبختانه حیات دارد مأمور اصلاح دربار شد و ایشان در ضمن اصلاحات مهم معلم روسی را هم جواب گفت و همچنین بخدمت سه نفر طبیب دربار هم که یکی روسی و یکی انگلیسی و دیگری فرانسوی بود خاتمه داده شد (که آنهم داستانی دارد). روسها از عزل معلم روسی فوقالعاده برآشفته و بنای دوندگی و تقلا گذاشتند و حتی نمایندهٔ سیاسی روس اصرار کرد که به آن معلم اجازه بدهند لااقل هفتهای یک ساعت بشاه جوان درسی بدهد و در مقابل وعده میدادند که نصف قشون روس را از قزوین برگردانند. مرحوم نواب گفت عجب حالا ما فهمیدیم که این معلم بقدر نصف اردوی روس وزن و اهمیت و اثر دارد و ما چطور میتوانیم نصف قشون روس را از قزوین برداشته در دربار در باغ گلستان جا بدهیم. بر اثر این رد تقاضای بقای معلم بانک استقراضی روس رجال مؤثر مملکت را با مطالبه قروض آنها به بانک در یک روز بمباران کرد و در یک روز به هر یک از نایبالسلطنه و سپهدار و سردارمنصور و دیگران مراسلهای فرستاده تصفیه دیون آنها را که مثلاً تا صبح آنروز فلان قدر تومان و قران و دینار بود بفوریت تقاضا کرد و معلوم شد هشتصدهزار تومان و کسری از سپهدار و ۳۵۰هزار تومان و کسری از سردارمنصور و فلان مبلغ از فلان و بهمان طلبکاراند. از این مطالبه که چون صاعقهٔ آسمانی بر سر مدیران مملکت افتاد وحشت و اضطراب عجیبی دامنگیر آنها شد که وقتیکه من آنروز به قصر گلستان که مقر هیأت مدیره بود وارد شدم مرحوم سرداراسعد فریاد کرده و بمن گفت بیائید ببینید چه داستانی پیش آمده است ولی این هول و هراسها نتیجه نداد و معلم روسی مرخص شد.
برگه:Khatabeh-Taghizadeh.pdf/۹۱
ظاهر