که بغارت نیالودهاند بفرستند لذا در سفات هم مخلاوبی مستحفظ بود خود اعضای سفارت کلا در قهلک بودند و سفارتخانه شهر بکلی خالی بود و فقط آتاشه نظامی همان روز بشهر آمده بود. معلوم شد میرزا علی محمدخان هرچه سعی کرده هیچیک از آقایان میرزا یانس و اردشیر جی را نیافته و عاقبت خود جرأت کرده و به دلالت آبجوفروش زردشتی مقابل سفارت مستقیماً به سفارت انگلیس رفته و تقاضای دیدن یکی از اعضاء را کرده و چون آتاشه نظامی در حمام بود باو گفتهاند که کاغذ را بده تا برسانیم ولی او گفته باید خودم مستقیما بدهم ناچار او را توی حمام بردهاند و آتاشه مزبور که مشغول استحمام بوده کاغذ را گرفته و خوانده و گفته حضرات بیایند مانعی نیست. آتاشه نظامی ماژور استوکس نام داشت و فارسی خوب میدانست. کمی بعد بقیه همراهان ما که در منزل من مانده بودند و از آن جمله برادرم و امیرحشمت و برادرش و یکی دو نفر دیگر پیاده آمدند و در سفارت بما ملحق شدند. بعد از اندکی چند نفر هم که از آنجمله بود میرزاسیدحسن مدیر حبلالمتین کلکته و میرزا مرتضی قلیخان نائینی وکیل اصفهان و پدر آقای دکتر طبا و معاضدالسلطنه و غیرهم باز بسفارت وارد شدند. فردا صبح باز بتدریج جمعی آمدند تا ۷۰ نفر و بعد بر اثر اعتراض دولت دیگر راه ندادند.
داستان متحصنین طولانی میشود و پس از توقف ۲۵ روز در سفارت، خارج شدند و درباره ۲ نفر از آنها (که یکی هم من بودم) یکسال و نیم و نسبت به سه نفر دیگر یکسال تبعید از ایران مقرر شد.
مرحوم دولت آبادی در کتاب تاریخ خود (البته اشتباهاً و بدون سوء نیتی) نسبت داده که من قبلاً این پناهگاه را تهیه دیده بودم و حتی ارتباطی با انگلیسها داشته و رابط بین آنها و پیشروان تندرو مشروطه بودم حاجت بذکر نیست که حرفی از این افسانه