آن قوتی را که بنده بدان طاعت کند توفیق خوانند و این کتاب جایگاه این مسأله نیست؛ که مراد از این چیزی
دیگر است.
ل. و پیش از آن که بر سر سخن شوم، نخست سؤال تو را بعینه و بازگشتم به سر مقصود تو، إن شاء اللّه، عزّ و ج ّ
بیارم، و از آنجا به ابتدای کتاب پیوندم. و باللّه التوفیق. ٭٭٭ صورةُ السّؤال :قالَ السائلُ، و هو ابوسعید الهجویری» :بیان کن مرا اندر تحقیق طریقت تصوّف وکیفیت مقامات ل ایشان، و بیان مذاهب و مقالات آن و اظهارکن مرا رموز و اشارت ایشان، و چگونگی محبت خداوند عزّ و جـ ّ وکیفیت اظهار آن بر دلها، و سبب حجاب عقول ازکنه ماهیت آن و نفرت نفس از حقیقت آن، و آرام روح با
صفوت آن، و آنچه بدین تعلق دارد از معاملت آن «.
قال المسئولُ، و هو علی بن عثمان الجلابی، وفﱠقَهُ اللّهُ تعاﱃ؛ بدان که اندر این زمانهٔ ما این علم بحقیقت مندرس گشته است، خاصه اندر این دیارکه خلق جمله مشغول هوی گشتهاند و معرض از طریق رضا و علمای روزگار و
مدعیان وقت را از این طریقت صورت بر خلاف اصل آن بسته است. پس نیارند همت به چیزی که دست اهل
زمانه، بأسرها، از آن کوتاه بود بجز خواص حضرت حق و مراد همه اهل ارادت از آن منقطع و معرفت همه اهل معرفت ازوجود آن معزول. خاص و عام خلق از آن به عبارت آن بسنده کارگشته وکار از تحقیق به تقلید افتاده و
تحقیق روی خود از روزگار ایشان بپوشیده. عوام بدان بسنده کرده گویندکه» :ما حق را همی بشناسیم «، و خواص بدان خرسند شده که اندر دل تمنایی یابند و اندر نفس هاجسی و اندر صدر میلی بدان سرای؛ از سر
مشغوﱄ گویند» این شوق رؤیت است و حُرقت محبت «. و مدعیان به دعوی خود ازکل معانی بازمانده و مریدان از مجاهده دست بازداشته و ظن معلول خود را مشاهده نام کرده.
و من پیش از این، کتب ساختم اندر این معنی، جمله ضایع شد و مدعیان کاذب بعضی سخن از آن مرصید خلق
را برچیدند و دیگر را بشستند و ناپدیدارکردند؛ از آنچه صاحب طبع را سرمایه حسد و انکار نعمت خداوند
باشد، وگروهی دیگر نشستند، اما برنخواندند و گروهی دیگر بخواندند و معنی ندانستند و به عبارت آن بسنده کردندکه تا بنویسند و یادگﲑند و گویندکه» :ماعلم تصوّف و معرفت میگوییم «. و ایشان اندر عﲔ نَکِرتاند.
و این جمله از آن بود که این معنی کﱪیت احمر است و آن عزیز باشد، و چون بیابندش کیمیا بود و دانگْ سنگی
از وی بسیار مس و روی را زر سرخ گرداند. و فی الجمله هرکسی آن دارو طلبدکه موافق درد وی باشد و بجز آن
نبایدش، چنانکه یکی گوید از بزرگان:
یَطْلُـبُ شیئاً یُوافِـقُ الوَجَعا
فَکُـلﱡ مَـنْ فی فُـؤاده وَجَـعٌ
کسی را که داروی علت وی حقﲑترین چیزها بود، وی را در و مرجان نباید تا به شلیثا و دواء المسک آمیزندش. و این معنی عزیزتر از آن است که هرکسی را از آن نصیب باشد.
و پیش از این، جهال این علم برکتب مشایخ همﲔ کردند. چون آن خزانههای اسرار خداوند به دست ایشان افتاد،
معنی آن ندانستند، به دست کلاهدوزان جاهل فکندند و به مجلّـدان ناباک دادند تا آن را آسـﱰکلاه و جلد
دواوین شعر ابونواس و هزل جاحظ گردانیدند و لامحاله چون بازِ مَلِک بر دیوار سرای پﲑزنی نشیند پر و بالش
بﱪند.
ل ما را اندر زمانهای پدیدار آورده است که اهل آن هوی را شریعت نام کردهاند، و طلب جاه و و خداوند عزّ و ج ّ
ریاست و تکﱪ را عزّ و علم، و ریای خلق را خشیت، و نهان داشﱳ کینه را اندر دل حلم، و مجادله را مناظره و
محاربت و سفاهت را عزّت، و نفاق را زهد و تمنا را ارادت، و هذیان طبع را معرفت و حرکات دل و حدیث
۱۰