رئیس ایل سنجابی بود و پسرعمویم را گرفتند و تحویل یک اتومبیل کامیون دادند و ما را یکسر به تهران برگرداندند و به دنبال آن دائی و برادر بزرگتر و پسرعموهایم را هم آوردند و به همدان فرستادند. علاوه بر آن، چند نفر از رؤسای ایل گوران که با بنده دوستی داشتند از جمله همان رشیدالسلطنه را که اسم بردم با برادرش، تبعید به همدان کردند و چهار نفر از سادات محترم آنها را هم به تهران فرستادند و به کلی ایلات سنجابی و گوران را از رؤسایشان خالی کردند. در آن زمان، علی سهیلی نخستوزیر بود. او وقتی که من میخواستم به کرمانشاه بروم به من تلفن کرد و گفت: «شما به کرمانشاه بروید و در آنجا مانعی برای انتخابات شما نخواهد بود». بعد از اینکه با این کیفیت برگشتیم و ما را تبعید کردند، نه تنها خودم، بلکه برادرها و رؤسای گورانی را هم که تبعید کرده بودند، پیش سهیلی بردم و ماجرا را بیان کردم. او خطاب به تبعیدشدگان گفت: «نمیگویم شما وطندوست نیستید، نمیگویم که شما عمل خلافی کردهاید، ولی مملکتی است اشغال شده و نیروی خارجی در اینجا است و آنها وجود شما را مزاحم خودشان میدانند و ما مجبور هستیم در مقابل آنها تسلیم بشویم. تا شما در تهران هستید مقرری از طرف دولت برای مخارج شما پرداخته میشود». آنها بدینترتیب مدت یکسال در تهران تحت توقیف ماندند و کلنل فلیچر هرچه توانست فشار به خانوادهی ما در آن ناحیه وارد آورد. در این تاریخ بنده و بعضی از دوستانم به این فکر افتادیم که یک حزب ملی جدید به وجود بیاوریم. در اینموقع به غیر از آن حزبی که نوبخت به وجود آورده و معروف به حزب کبود بود، افراد دیگری به اسمهای مختلف به صورت حزبی فعالیت میکردند. یکی از آنها، حزبی بود به نام حزب پیکار که جهانگیر تفضلی و خسرو اقبال برادر دکتر اقبال و چندین نفر دیگر آنها را میگرداندند و روزنامهای داشتند که خیلی تندرو و ضدخارجی خود را نشان میداد و در آنموقع محبوبیتی در میان مردم داشت.حزب دیگری هم به وجود آمده بود به نام حزب میهنپرستان که علی جلالی، شجاعالدین شفا، مجید یکتایی و محمد پورسرتیپ در کمیته آن بودند و یک عده از جوانان به آنها پیوسته و فعالیتهائی به اسم
برگه:Karimsanjabi.pdf/۶۵
ظاهر