بخورد مردم میدادند که تقریباً شبیه به پاره آجر بود و مردم برای گرفتن آن دم دکانهای نانوائی صف میبستند، تازه آن را هم به دست نمیآوردند.
شاید در همان سال اول بود، تاریخش درست به خاطرم نیست، که جمعیت کثیری از لهستانیها که از جلوی مهاجمهی آلمانیها فرار کرده بودند و میخواستند به کشورهای اروپایی و آمریکایی پناه ببرند، از روسیه وارد ایران شدند و این افراد که دارای بهداشت سالمی نبودند، بر اثر محرومیت غذایی و محرومیت وسایل بهداشتی آلوده به بیماریهای مختلفی بودند و تبهای راجعه و تبهای تیفوس و تیفوئید را در ایران رواج دادند، بهطوری که در همین سالها، عده کثیری از مردم ایران بر اثر این بیماریها کشته شدند. یکوقتی در شهر تهران به قدری وحشت از بیماری تیفوس و تیفوئید زیاد بود که کسی جرأت نمیکرد سوار درشکه یا اتوبوس بشود از ترس آلوده شدن به این نوع بیماریها. تقریباً کمتر خانهای بود که آلودگی به این بیماریها نداشته باشد. در خانه خود بنده چندین نفر از افراد ما دچار تب راجعه و تبهای مختلف دیگر شدند. این بیماریها در دهات کشتار عجیبی کرد. در بعضی از دهات که جمعیت آنها مثلاً پنجاه، شصت خانوار بود، پانزده تا بیست نفر از آنها در ظرف یکسال میمردند. فروغی رویهمرفته این خدمات و این کارها را کرد، جنبههای مثبت داشت و جنبههای منفی هم داشت، ولی باید قضاوت عادلانه باشد و شخصی را که در یک موقعیت اضطراری بوده، نباید بهطور کلی محکوم کرد، هیچکس دیگری شاید نمیتوانست در آن زمان بهتر از او کاری انجام بدهد.
پس از آنکه فروغی از حکومت کناره گرفت، حکومتهای دیگری آمدند که همه مطابق تمایل خارجیها بودند. حکومت سهیلی آمد، قوامالسلطنه آمد، ساعد آمد، بیات آمد، صدرالاشراف آمد. به ترتیب میآمدند و ترتیب حکومت موقتی میدادند و میرفتند. در همان روزهای اول که اشغال خارجیها پیش آمده بود، بنده با عدهای از جوانها و روشنفکران به فکر این افتادیم که چهکار باید بکنیم، نیت ما این بود که باید یک نیروی ناسیونالیست که مرام اصلیاش حفظ استقلال مملکت باشد، به وجود بیاوریم و رفقایی که در این موضوع با ما کار و کوشش میکردند، افراد برجسته آنها