هر نظام ملی و دموکراسی واقعی و حقیقی که میخواست ایران را به پیش ببرد، میبایستی حتماً بافت ایلخانیگری جامه را به یک کیفیتی از بین ببرد. البته آن شدت عمل و خشونتی که رضاشاه به خرج داد، شاید لازم و ضروری نبود. در ضمن هم باید انصاف داد که متأسفانه رؤسای ایلات و عشایر هم از درک این کیفیت عاجز بودند. یعنی چنان به قدرت خودشان، چنان به آن زندگی خو گرفته و معتاد بودند که حاضر نبودند به آسانی سلاحهای خودشان را زمین بگذارند و خود را جزو افراد عادی مملکت و جزو تقسیمات جغرافیایی کشوری بکنند. هر نظامی که پیش میآمد کم و بیش با این مشکل مواجه میگردید.
س- یعنی برداشت من از صحبت شما این است که اگر کوشش میشد که انجمنهای ایالتی و ولایتی در میان آن ایلات و عشایر تشکیل بشود، این عملاً قابل اجرا نبود به خاطر اینکه آنها خودشان هر کدام در واقع یک رضاشاه بودند در ایل و یک چنین چیزی را اجازه نمیدادند.
ج- همین است، بله درست است. و در شهرها هم نمیشد این کار را با آن کیفیتی که بود عمل کرد. منتها مخالفت با خانها و از بین بردن خانخانی که یک امر ضروری برای ایجاد یک مملکت و یک ملت واحد بسیط منضبط بود، با کوبیدن رسم ایلات و عشایر که عبارت از ییلاق و قشلاق کردن و چادرنشینی آنها بود، ضرورت کامل نداشت. چون این شیوهی زندگی ییلاق و قشلاق کردن و کوچ کردن و چادرنشین بودن را کیفیت زندگی اقتصادی و گلهداری آن زمان بر این مردم تحمیل کرده بود و تا زمانی که یک کیفیات اقتصادی و اجتماعی فراهم نمیشد که آن مردمی که هزارها خانوار مثلاً دنبال چندصدهزار گوسفند میافتند و از مناطقی به مناطق دوردست میبرند، احتیاج به این نداشته باشند که همه حرکت کنند و فقط چند خانوار کافی باشد که احشام را به یک وسیلهای حرکت بدهند و بقیه در شهرها و دهات به کارهای اقتصادی و کشاورزی و صنعتی و تجارتی و خدمات دیگری بپردازند تا چنین شرایطی فراهم نمیشد اینکه بخواهند بزور از