س- بعد هم ایشان در سخنرانیشان میگوید که اگر یک نفر را هم نخستوزیرش بکنید، هم فرمانده کل قوایش بکنید و هم اینکه شاهاش بکنید این محققاً جز دیکتاتوری چیز دیگری نمیتواند باشد. ج- بله. مصدق اصولاً اینطور بود. ولی درباره آن قانون راجع به فرماندهی کل قوا درست یادم نیست ترتیب آن به چه کیفیتی بوده. شاید آنموقع من در تهران نبودم. به هر صورت، رضاخان بعد از آنکه پادشاه شد یک پادشاه دیکتاتور مطلق شد و تمام مخالفین خود را به تدریج از بین برد. مرحوم مدرس را زندانی کرد، مصدق را زندانی و تبعید کرد و در واقع، دیگر کسی در مقابل او نماند. در آن میان جمعیتی که لطمه خورد و آسیب دید و شخصیتی که شکست سیاسی خورد و از میدان خارج شد و از نظر مردم افتاد. سلیمان میرزا اسکندری و حزب اجتماعیون عامیون یا به اصطلاح سوسیال دموکراتهای ایران بودند. رضاخان موقعی که نخستوزیر شد این حزب را به همکاری گرفت، سلیمان میرزا را وزیر فرهنگ کرد، صور اسرافیل را وزارت دیگری داد، بعضی از افراد دیگر اینها را وزیر کرد، سیدمحمد صادق طباطبایی را سفیر در ترکیه کرد و چند مدتی آنها را وسیله دست خود قرار داد. سلیمان میرزا هم موقعی که وزیر فرهنگ بود در طرفداریهایش نسبت به رضاشاه حرفهائی میزد و اقداماتی میکرد که فوقالعاده به زیان او بود. از آن جمله، در برابر فرهنگیان گفته بود: «من وزیر فرهنگ چهل هزار سرنیزه هستم». من شخصاً به سلیمان میرزا خیلی علاقه داشتم، زیرا استاد من بود ولی این سازش با دیکتاتوری لطمه جبرانناپذیری بر او وارد کرد، چنانکه در دوره ششم که انتخابات تهران نسبتاً آزاد بود، انتخابات تهران را رضاخان با اینکه پادشاه بود، آزاد گذاشت و مدرس انتخاب شد، دکتر مصدق انتخاب شد، ولی سلیمان میرزا اسکندری رأی نیاورد و از نظر مردم افتاد و وجاهتش به کلی از بین رفت. این یکی از لطماتی بود که در ایران به ملیون و به رهبران احزاب پیشرو وارد آمد که از این پیشامدها متأسفانه مکرر اتفاق افتاده است.
حالا اگر ما بخواهیم در مورد رضاشاه یک نتیجهگیری و قضاوتی بکنیم باید بگوییم در واقع رضاشاه هم اثرات مثبت و هم اثرات منفی بسیار بزرگ در ایران داشت. از