والاتبار و حسین علا هم این پیشنهاد را مطرح کردند. ما به آنها جواب دادیم که باید این مطلب را به آقای دکتر مصدق بگوییم. از همان جا نزد آقای دکتر مصدق رفتیم و گزارش دادیم که اینها برای اینکه تأمین خاطری برای شما حاصل شود، میگویند که خوب است اعلیحضرت مدتی به مسافرت بروند. گفت: «من حرف شما را قبول ندارم، خود آقای علا و والاتبار باید از طرف شاه بیایند و این حرف را به من بگویند». ما تلفن به آن آقایان کردیم و نظر دکتر مصدق را گفتیم. هر دوی آنها بلافاصله نزد آقای دکتر مصدق آمدند و با ایشان خلوت کردند و بعد از خلوت بیرون آمدند و گفتند: «ترتیب کارها داده شد، خیال شما راحت باشد». اینکه موضوع خروج شاه از مملکت برای روز نهم اسفند از جانب ما مطرح شده و یافشاری و اصراری از ناحیه دکتر مصدق بوده باشد، مطلقاً دروغ است. این پیشنهاد از ناحیه خود آنها بود و آنها فکر کرده بودند که زمینهی عمل را به این ترتیب فراهم بکنند و مصدق را راضی و ساکت بکنند و بعد بازی دربیاورند. ما هم آن روز از منزل دکتر مصدق به مجلس برگشتیم و جریان را به رفقای فراکسیونمان گزارش دادیم تا روز نهم اسفند رسید. در صبح روز نهم اسفند یک دفعه دیدیم که در تالار مجلس هیاهویی برپا شد. بقایی شروع به صحبت کرد. فرامرزی شروع به صحبت کرد. جلسه خصوصی تشکیل شد و در آنجا فرامرزی به رفقای خود گفت: «آقایان، اینجا نشستن فایدهای ندارد همه به دربار برویم».
آنها از مجلس به دربار رفتند و آن قضیهی نهم اسفند رخ داد که از جریان آن خبر دارید. بطوری که میدانید، پیش از این تاریخ انتخابات جدید آمریکا صورت گرفته و آیزنهاور رئیسجمهور آمریکا شده بود. در واقع، همانطور که در سفر پیش ما به آمریکا با انتخابات جدید انگلستان و نخستوزیر شدن چرچیل موضع جهانی عوض شده بود، این دفعه نیز با شکست دموکراتها و بر سر کار آمدن جمهوریخواهان و آیزنهاور با داشتن وزیر خارجهای مثل فاستر دالاس و رئیس سازمان امنیتی مثل آلن دالاس به کلی وضع دگرگون شده بود. مصدق در همان موقعی که هنوز آیزنهاور متصدی ریاست جمهوری نشده ولی انتخاب شده بود، نامه دوستانه و مهیّجی به ایشان نوشتند ولی او به این نامه جواب نداد.