من استادان را میگذارم و منقدان را و قضات را و وکلا را و دبیران را. یعنی تمام کسانی را که کلاسهای دانشگاه و مدارس عالی و متوسطه را میگردانند یا محاکم دادگستری را. یا نظارت میکنند بر صحت و سقم و زیبایی و زشتی آثار و آرایی که به وسیلهٔ هستهٔ مرکزی روشنفکری خلق میشود. یعنی تمام تطبیق کنندگان فرهنگ و علم و قانون بر اشخاص و بر مؤسسات. چون کار این هر سه چهار دسته اغلب کاری است خالی از نفع شخصی و دور از مزدوری. غیر از وکلا که قصد انتفاع در کارشان هویداست. علاوه برین که ابزار کار این هر سه چهار دسته «کلام» است. و نیز همگی ایشان در تربیت نسل جوان و شخصیت ایشان عمدهترین سهم را دارند. و نیز به همین دلایل است که در میان این گروه دوم من برای آنها که از دانشسرایعالی سابق در آمدهاند ارزش روشنفکری بیشتری قائلم. چرا که در وقایع سیاسی مملکت از ۱۳۱۶ (تاریخ اولین اعتصاب دانشسرایی) به این طرف مدام جای پای ایشان را میتوان دنبال کرد. و گمان میکنم به همین دلیل خاص (آزاداندیشی ایشان و افزونطلبیهای اجتماعیشان) بود که در اواخر سال ۱۳۴۱ در زمان وزارت فرهنگ کسی که خود یک دانشسرایعالی دیده است همهٔ دانشسراها را بستند تا به جایش «سپاه دانش» را تأسیس کنند. یعنی که «فرهنگ» را ببرند زیر بال ارتش[۱].
- ↑ و جالب اینکه سیاست مستقیم یا غیر مستقیم فرهنگی حکومتهامان از زمان وزارت فرهنگی دکتر مهران به بعد بر پولدار کردن (آمبورژوازه کردن) همین دسته از دانشسراییهاست . با تشویق مدارس ملی و خصوصی و راه انداختن گروههای فرهنگی و الخ... در ین مدت فقط در زمان وزارت فرهنگ محمد درخشش بود که نسبت به این قضیه شعوری حاصل شد و ترمزی... ولی هیهات!