«اما در اجتماعاتی که تمدن جدید در آنها خود بخود و بعنوان مرحلهای طبیعی از مراحل مختلف تکامل تدریجی و تاریخی تمدن بظهور رسیده – بریدگی با گذشته و سنت چنین ناگهانی نبوده است که در مورد روشنفکران روس قرن ۱۹ بود.
«مثلاً در اجتماعات اروپایی دیپلمهها با دیگر گروههای اجتماعی چندان فرق بارزی ندارند و نداشتهاند و چنین نبوده و نیست که روشنفکران بی هیچ شرطی ساختمان و اساس اجتماع را که محصول قرنها تحول و تکامل است یکباره نفی کنند یا محکوم کنند یا بدور بریزند. و به هر صورت چنین نیست که لازمهٔ روشنفکری دریک اجتماع مخالفت بیشرط و همه جانبه با مؤسسات سنتی آن اجتماع باشد.
«تمام احزاب و تمام عقاید – از سنت گرایان گرفته تا آزادیخواهان و دموکراتها و ملیون و فاشیستها و کمونیستها – هریک عقلهای کل روشنفکری خود را داشتهاند و پس ازین هم خواهند داشت. به این طریق روشنفکران هر فریق، آن دسته از کسانند که عقاید همان فرقه
آن حضرات و روشنفکران ما با این فرق بزرگی که آنها «ایده آل» هم داشتند و ما نداریم. آنها روز بروز با سیاست اختتر میشدند و ما روز بروز از آن بیشتر دوری میگزینیم و غیر سیاسیتر میشویم. چرا که آنها در «متروپل» روس میزیستند و ما در مستعمرهمانندی بسر میبریم با مشکل نفت و دیگر قضایا... و توجه کنیم که عین این نکته دربارهٔ تمام ممالک مستعمره و نیمه مستعمره صادق است. که در آنها انزوای حاصل از بریدگی با سنت – بدل میشود به دور ماندن از مردم و فراموش کردن مسئلهٔ استعمار و بعد روشنفکری را وسیلهای کردن برای صعود به درجات بالای اجتماع و رسیدن به هزم رهبری. و برای رسیدن به چنین هدفی ناچار شدن به سکوت و دیگر قضایا... بقیهٔ دفتر را دنبال کنید.