و اخلاق و مذهب محیطهای مستعمراتی را نیز ویران میکند. و آیا صحیح است که روشنفکر ایرانی بهجای ایستادگی در مقابل این هجوم همه جانبه – شریک جرم استعمار بشود؟
اگر روشنفکر خود را تنها یک محصول غربی بداند ناچار در هر کجای دنیا که افتاده باشد توجهش فقط به «متروپل» است. به کعبهای که در آن و با ملاکهای آن پرورده شده. و چون ماهیی است که فقط در آب «متروپل» میتواند شنا کند کوشش دارد که محیطهای بومی را نیز به چنان آبی بدل کند، اما «متروپل» ازین محیطهای بومی جز موادخام معدنی و مواد پخته و رسیدهٔ آدمی چه میخواهد؟ و رفتار او نسبت به این محیطهای بومی چیست جز حکومتهای مستبد نظامی برایشان گماشتن و ... همان استعمار؟ پس چنین روشنفکری یک عامل استعمار است. و به این دلیل با محیط بومی خود بریده است. متوجه مسائل بومی و سنتی نیست. یا اگر هست نه به قصد حد مشکلات آن – که به قصد انتفای آنها قدم و قلم میزند. اما از طرف دیگر چون مجموع عوامل انسانی و حیاتی و فرهنگی و اقلیمی و سنتی که سازندهٔ تمدنی بومی است به هر صورت مقتدرتر از جامعهٔ روشنفکران وارداتی عمل میکند – یعنی مقاومت میکند – پس روشنفکر وارداتی روز بروز وازدهتر میشود و تنها ماندهتر و شکست خوردهتر. و به این دلیل اغلب اوقات برای شکستن عوامل مقاوم بومی به عوامل غربی (= استعماری) تکیه میکند تا شاید بقدرت آنها محیط زندگی خود را آمادهتر کند. تمام روشنفکرانی که از شکست مبارزهٔ نفت به بعد در ایران مصدر کارهای حکومتی بودهاند ازین مقولهاند. به استثنای انگشت شماری.