بیاورند.
به این طریق میتوان گفت که روشنفکری خاص دورهای است که اجتماعات بشری دیگر نه به صورت گذشته و بر روال تعبد – یا به ترس از ماوراء طبیعت – اداره میشوند. زمانهای که تحول فکری به دنبال اصل تجربه و تکامل ابزار (صنعت و ماشین) در پهنهٔ گستردهتری از جماعات بشری (به کمک ابزار وسیع ارتباط) مظاهر طبیعی را از صورت پدیدههای ترس انگیز بدر آورده و نشان داده است که در خلقت یا سرنوشت بشری – ایشان را تأثیری نیست. و اگر بتوان تعبیر عامتری آورد باید گفت که دورهٔ روشنفکری دورهای است که در آن آدمیزاد از عوامل طبیعی بریده و تنها مانده و سرنوشتش از سرنوشت آنها جدا شده. و خود را در مقابل سرنوشت خود تنها و بیهیچ پشتیبانی آسمانی یا زمینی مییابد، و مجبور است که بی هیچ انتظاری از خارج یا از عالم بالا، و فقط به اتکای شخص خود عمل کند. مختار باشد. آزاد باشد. و مسئول.
واضح است که وقتی بیاثری عوامل طبیعی (همچون زلزله یا خسوف و کسوف یا سعد و نحس ایام و ستارگان) در سرنوشت بشری برملا شد؛ در درجهٔ اول خود تعبیر «سرنوشت» بیاعتبار می شود که به جای آن باید «سرگذشت» را گذاشت. و در درجهٔ بعدی تمام محتوی آن قسمت از اخلاق و مذهب و قانون و سیاست که تکیه به این عوامل طبیعی یا ماوراء طبیعی دارند نیز معنی خود را از دست میدهند. اینکه تربت در دریای متلاطم بریزیم تا آرام شود – با فلان دعا را صدبار بخوانیم