یا هروقت که فرد از انفراد خود منفک میشود و به اجتماع میپردازد. و این یعنی از چاه و چالهٔ خود و خانهٔ خود و شهر و زبان خود و ولایت و مذهب خود در آمدن و جهان را به صورت واحد گستردهای از بشریت دیدن با مردم و زبانها و آداب گوناگون و فرهنگها و مذاهب مختلف. یا به این معنی که از عهد بوق چشم پوشیدن با اعتقاداتش و آدمهاش که گمان میکردند اشرف مخلوقاتاند و بر کرهٔ خاک منت نهادهاند. یا به این معنی که هر وضع موجود را قضای آسمانی نپنداشتن بلکه در صدد توجیه علتها وسببهای آن وضع بر آمدن. یا به این معنی که به جای تصور و خیالپردازی تنها دربارهٔ وضعی بهتر – جرأت اقدام برای ایجاد وضعی دیگر را در خود داشتن؛ و برای ساختن این «وضعی دیگر» با مقایسهٔ تاریخی و اجتماعی گز و مقیاسی هم در اختیار داشتن.
یک نکتهٔ دیگر. وقتی میگوئیم روشنفکر متوجه هستیم که «تفکر» آن قسمت از قدرت عقلانی است که میتواند از مجموعهٔ انبان ذهن ( تخیل – حافظه – احساس – والخ ...) در هر لحظه آنچه را که لازم دارد بربگزیند. و این گزینش مواد اندیشه، هرچه سریعتر و دقیقتر و بهجاتر باشد ناچار قدرت تفکر حادتر، زندهتر و فعالتر است. و ناچار مقدمات روشنفکری در صاحب چنین اندیشهای فراهمتر. اما به همان اندازه که یک کور مادرزاد حافظهٔ بصری ندارد – یا یک کر مادرزاد حافظه سمعی – گذشته ازینکه هر یک ازیشان دنیای ذهنی ناقص تر و خامتری دارد تا یک آدم سالم – هر کدام ازیشان لنگیهای دیگری نیز در کار سایر عوامل تعقل پیدا میکنند. مثلاً یک کور که رنگ را نمیشناسد ناچار نسبت رنگها را هم نمیشناسد. پس دنیای هنر نقاشی