«روشنفکر» کسی است که صاحب «فکر»ی باشد. یعنی اهل اندیشیدن باشد. یعنی اول کسی باید فکری داشته باشد و اندیشهای، تا بتوان او را روشنفکر دانست. و آنوقت آیا کسی که فکری دارد و اهل اندیشه است خود بخود روشنفکر هم هست؟ یا باید حاصل اندیشه و فکر خود را به دیگران ابلاغ کند؟ اینجاست آن هدایتی که در روشنفکری به مفهوم «رهبری» و «پیشوائی» هست.
از طرف دیگر اگر توجه کنیم که در همین فارسی ما، «کوته فکر» و «آزاد فکر» هم بکار میرود – اولی بیاینکه ترجمه از فرنگی باشد و دومی به ترجمه از Libre Penseur – و با فحوائی از آنچه در حوزهٔ روشنفکری مطرح است – رضایت خواهیم داد که تا پیدا شدن تعبیر تازهتر و رساتر وزندهتری به همین «روشنفکر» قناعت کنیم و غم ریشه واصل و مشتقات را به لغت سازان بگذاریم و کارمان را دنبال کنیم.
در همین اول بحث فوراً باید تذکر داد که «روشنفکر» به خود در اصل ترجمهای است از «منورالفکر» که در دورهٔ مشروطه باب شد. در همان زمان که فرزندان اشرافیت از فرنگ برگشته، قانون اساسی بلژیک را داشتند به اسم قانون اساسی ایران ترجمه میکردند. در همان زمان که مردم کوچه و بازار برای نامیدن چنین آدمهایی به تقلید از روحانیت «فکلی»، «مستفرنگ»، «متجدد» ، «تجدد خواه» بکار میبردند. در همان زمان، آن حضرات خود را « منورالفکر» نامیدند. به ترجمهٔ از Les Eclaires فرانسه. یعنی روشن شدگان. و ملاحظه میکنید که میان «روشن شدگان» و آنچه از افضل الدین نقل کردم چندان تباعدی نیست. گر چه آن حضرات مستفرنگ هرگز توجهی به چنین