میکنم شاگردتان را بفرستید یک خرده کاری داریم...» و مبادا برای چنان کارهای خردی خود استاد را احضار کنی که نخواهد آمد.
یا در سلسله مراتب فرهنگی و آموزشی. نوآموز است در کودکستان. بعد دانشآموز است در دبستان و تا حدودی در دبیرستان. بعد دانشجو است در دانشگاه الخ... و معلم در سراسر این مدارج گرچه به هر صورت همان یک معلم است اما خود اسمها دارد و درجات مختلف. اسمها و تعبیرهایی که هر کدام حکایت کنندهای دقیقند، حتی از مقدار حقوق یک معلم، چه رسد به مقدار معلوماتش یا تصدیقنامههایی که گرفته. کمک آموزگار است در کودکستان. آموزگار است در دبستان. دبیر در دبیرستان. بعد استادیار است در دانشگاه. بعد دانشیار، بعد استاد و همینجور... و درست است که شباهت لفظی هست میان «استاد» که آخرین عنوان برای یک معلم برجستهٔ دانشگاه است و «استاد»ی که در آخرین درجات مثلا حرفهای همچو نجاری بسر میبرد. اما متوجه باشید که دقت زبان محاوره حتی میان این دو را فرق گذاشته: اولی را «استاد» میگوییم و دومی را «اوسّا».
یا در سلسله مراتب تصوف (که این روزها بسیار میکوشند تا از آن جانشینکی برای مذهب بسازند و ناچار باب روز است با «یکشاخ گل» رادیوییاش، و با «هو–حق» گفتنهای مسخرهٔ قرتیها و الخ...) با آن هفت شهرش که عطار گشت از سلوک در وادی طلب – بعد عشق – بعد معرفت – بعد استغنا – بعد توحید – بعد حیرت – بعد فقر و فنا... همهٔ مقامات و درجات معین است و باید راهی را قدم بقدم پیمود تا از هیچی و پوچی، به چیزی و کسی رسید.