برگه:IOHP-Interview-Ebtehaj.pdf/۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
ابتهاج (۱)
– ۵ –

بعد صحبتی شد گفتش که شما سردار سپه را یا رضاخان را یا سردار سپه بخاطر ندارم گفت اینو میشناسی گفتم نه ندیدم. گفت یه آدم خیلی قد بلندی است وقتی من باهاش صحبت میکنم سرم را می‌بایستی بالا نگه دارم و گفتش که خوشبختانه این اختلافی که پیش آمده بود بین ما و این سردار سپه رفع شد. برای اینکه یک عده‌ای سعایت کرده بودند و این یه کارهائی میخواست بکنه اما اخیراً رفع شد و قرآن را.. به قرآن قسم خورد آمد نسبت به شاه احمد شاه وفاداریش را. دیکه حالا اطمینان داریم. این چند ماهه قبل از انقراض سلطنت قاجاریه بود. بطوریکه من به مرخصی رفتم وقتی که مبصرالدوله برگشت و من کارم کارهای بانک دایر شد مرخصی گرفتم رفتم پاریس. به روزی تو ریولی برخورد کردم به محمد (؟) به محمدحسن میرزا. شناختمش اون هم مرا شناخت گفت از شما اینجا چه میکنید الان چه کاری دارید. گفتم هیچ چی. گفت یه خورده با هم راه بریم. راه رفتیم و رفتیم توی شانزه‌لیزه یه نیمکتی نشستیم و گفت که یادتان میاد من چی بهتان گفتم. گفتم کاملاً یادم میآید. گفت دیدی که این آدم بما خیانت کرد. به قرآن امضاء کرده بود و قسم خورده بود که وفادار باشه و بعد اینطور رفتار کرد. گفت که مرا در ایران چه میگویند. گفتم بله میگویند ولیعهد سابق گفت عنوان من چیه؟ گفتم ولیعهد سابق بعد نشستیم و گفتم که احمدشاه چی میگه؟ گفت احمد شاه هیج چی کتاب میخوانه وقتش را صرف مطالعات میکنه در این ضمن رولز رویز احمدشاه از شانزه‌لیزه رد شد. گفت حلال‌زاده است گفت که.. گفتم که خب وضع مالیش چطوره؟ گفت که وضع مالیش را خودش بیک شرح بیان میکنه که میگوید که یه شخصی را کشتند و شرلوک هلمز را آوردند برای اینکه کشف بکند این موضوع را. شرلوک هلمز آمد و این جسد یارو را نگاه کرد و بعد از یه چند لحظه بلند شد و گفتش این شخص یه وقتی کار و بارش خیلی خوب بوده و الان وضع مالیش خوب نبود اما آنقدر گدا نبود که به نان شب محتاج شه. پرسیدند آخه شما چطور میتونید به همچین باین زودی با یک نگاه به جسد این