بازرگانان خودشان را به دو دسته تقسیم میکردند عدهای بازاری، دیگران خیابانی. بعبارت دیگر همه اینها از بازار شروع کرده بودند ولی آنهائی که به نحوی متجددتر بودند تدریجاً سعی کرده بودند بجای کار در حجره و در بازارچههای تنگ و تاریک به خیابانهای شهر بروند. آنهائی که محتاطتر بودند در همان اطراف بازار خیابان بوزرجمهری و تدریجاً بطرف مرکز و شمال شهر رفتند. اما در واقع میبایست قبول کرد که در داخل خود بازار هم هنوز عدهایی بودند که با روشهای نسبتاً مدرن کار میکردند ولی سنت کار در بازار را برای خودشان حفظ کرده بودند. همچنان که کسانی بودند که به صورت ظاهر خیابانی شده بودند ولی از نقطه نظر طرز کار و فکر همان روشهای کهنه بازار را محترم میشماردند. بنابراین تعیین یک مرز خیلی روشن کار سختی است. اما بصورت کلی میبایست قبول کرد که تفاوتی بین آتمسفر اجتماعی بازار و آنهائی که خارج از بازار زندگی میکردند وجود داشت. بعنوان نمونه در داخل بازار جمع شدن در مسجدهائی که در درون بازار بود خودش یک نوع نزدیکی و تفاهم میان بازاریها بوجود آورده بود. در ضمن سنتهائی هم در این بازار وجود داشت. نزدیکی با روحانیون که آنها هم مواظب بودند که تبعیت بکنند از خواستههای بازاریها بنابراین یک نوع داد و ستد دو جانبه میان اینها وجود داشت. و همچنین بی توجهی یا بیاعتنائی میتوانم بگویم به نوآوری و نوسازی و غیره. اینطور چیزها را انسان میتوانست تا حدودی در میان بازاریها ببیند. بعبارت دیگر بازاریها در تحول اجتماعی کمی کندتر از بقیه بودند. اما تدریجاً نفوذ این طبقه بسیار بسیار کم شد. بدلیل اینکه اشخاص فعالی که در درون بازار بودند وقتی حس کردند که اگر بخواهند بازرگانی خودشان را بصورت نو اداره بکنند یا اگر بخواهند یک نوع گسترش در کار و تنوعی در کار خودشان بدهند و وارد کارهای صنعتی بشوند احتیاج دارند که بیرون از بازار این کار را بکنند. بنابراین من در عرض ۱۶ سال پیش از انقلاب کاملاً میدیدم که بتدریج بازار محل کاسبهای درجه دو و سه شده و سال به سال اهمیتش از نقطه نظر اقتصادی کمتر گشته. ولی سنتهای نزدیکی با هم، دیدار یکدیگر
برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۹۴
ظاهر