برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
عالیخانی (۱)
– ۶ –

در دستش ترکید و این جوان متلاشی شد. همان روز عصر مرا دستگیر کردند و یک سه ماهی در زندان بودم.

س – این در چه سالی بود؟

ج – این در هشتم خرداد سال ۱۳۲۵ بود که این داستان اتفاق افتاد. و نزدیک به ۳ ماه در زندان بودم و البته بهیچوجه حاضر نشدم دوستان خودم را لو بدهم و بعد برایم پرونده ساختند در حکومت نظامی و مرا به دادگاه فرستادند برای اینکه در خانه او خیلی مدارک گیر آورده بودند و همچنین متأسفانه نزد خودم چیزهایی بود که کاملاً نشان میداد و اینها هم مدتی بود که متوجه شده بودند خانه‌ی بعضی از اشخاص مورد تهدید است.

پرونده‌ام به دادگاه رفت و منطقاً میبایست مرا محکوم میکردند ولی به احتمال بسیار قوی یک مقدار توصیه به این قاضی‌های نظامی شد ولی وجداناً باید بگویم احساس من این بود که دلشان میسوزد و نمیخواستند کاری بکنند و در نتیجه با وجودیکه آنموقعی بود که به دانشگاه تهران میرفتم از یکطرف دانشجو بودم و بعضی از روزها متهمی که باید به دادگاه میرفت و می‌نشست و وکیلش از او دفاع میکرد، بی سروصدا البته کسی این را زیاد نمیدانست، مرا اینها به دو ماه حبس تعلیقی با پرداخت، خاطرم نیست، چهل پنجاه تومان پول محکوم کردند و از این داستان رها شدم.

بعد با همان گروه انجمن که سر جای خودشان باقی مانده بودند تصمیم گرفتیم که فعالیت مخفی کافی نیست و باید یک سازمان به عبارتی front organization یک سازمان باز برای خودمان درست بکنیم که فعالیتهای انجمن از راه آنها بتواند گسترش بیشتری داشته باشد و این پایه‌ی بوجود آمدن حزب پان ایرانیست بود که یکی از اعضای آن انجمن محسن پزشکپور مامور تشکیل آن دستگاه شد برای اینکه اصولاً او برای دستگاههای باز خیلی آدم مؤثرتری میتوانست باشد تا برای دستگاههای پنهان. خوب چیز مینوشت خوب صحبت میکرد و بلد بود با مردم بجوشد. و در نتیجه حزب پان ایرانیست براه افتاد که یکنفر دیگر هم به ما اضافه شد آنهم محمدرضا عاملی تهرانی بود که البته همه به او پرویز عاملی میگفتند چون اسم محمدرضا را عربی بود و خیلی خوشش نمیآمد و از بچگی همه پرویز صدایش میکردند. بعد البته در داخل خود انجمن چند دسته‌گی شد و نفاق و منهم از ایران