خارجی روزنامههای ایران را که مرتب هم پدرم آبونه بود و بدستم میرسید میخواندم و در همان سن دقیقاً به اندازهی عقل بچگی خودم و با توجه به سنم میدانستم چه خبر در نقطههای مختلف دنیا تا آن مقداری که در روزنامهها منتشر میشد هست. البته خبرهای داخلی هم چیزی نبود که قابل ذکر باشد. بعضی وقتها هم که مایل بودم دربارهاش صحبت بکنم پدرم خیلی با ملایمت ولی دیگران یک کمی با خشونت به من توصیه میکردند که ساکت باشم، زمان رضاشاه.
یک چیزی که خیلی روی من اثر گذاشت شبهائی بود که احیاناً بصورت استثنائی میهمان در ده نداشتیم و با پدرم بودم و شاهنامه میخواندیم و خواندن شاهنامه اثر خیلی عمیقی از نقطه نظر ملی روی من گذاشت. البته بهمراه تمام تبلیغ مؤثر و سادهی زمان رضاشاه دربارهی بزرگی ایران آنچنان که همهی ماها را به ایرانی بودن مغرور کرده بود و بعد هم به چشم خودمان تحول تدریجی و نسبتاً سریع زندگی را میدیدیم آن چیزهائی که برای چندین نسل آرمان بود این مرد به عمل آورد مانند راهآهن. بنابراین در این محیطی که من بودم خواهناخواه یک مقدار هنگفت علاقه به مسائل سیاسی بهمراه یک نوع فرهنگ خیلی شدید ملی در من اثر گذاشته بود. بعداً که، پس از شهریور ۱۳۲۰ به تهران آمدم از همان یکی دوسال اول با دوستان دیگرم شروع به فعالیتهای حزبی کردیم که میان همهی مردم رایج بود از جمله بین دانشآموزان مدرسهها، و چندین نوع انجمنهای مختلف درست کردیم که از آن جمله یک انجمن سری درست کرده بودیم که کار تروریستی بکند و این انجمن سری شروع به مقداری عملیات خرابکارانه کرد و کارهای تمرینی ما جنبهی کاملاً بچگانه داشت مانند انداختن مثلاً ترقهای که صدای خیلی زیاد دارد در - سینماها تا اینکه تهیهکردن نارنجک که البته راهش را هم پیدا کرده بودیم از کجا باید تهیه کرد و پرکردن تویش و گذاشتن آن در منزل بعضی از افرادی که بعقیدهی ما فاسد بودند و چندین از این نارنجکها ترکید. از آن جمله مثلاً یکی را در پشت در خانهی دکتر کشاورز که آنموقع یکی از رهبران حزب توده بود اعضای این انجمن گذاشتند. خوب جنبهی احساساتی داشت که آنموقع داشتیم. چیزی که هست متأسفانه یکی از دوستان بسیار نزدیک من که با خودم همکاری میکرد یکروز روی کنجکاوی یکی از این نارنجکها