در شهریار جنوب غربی تهران بود تا هنگام مرگش.
س – اگر راجع به همین مطالب در مورد خانواده مادرتان هم بگوئید...
ج – خانوادهی مادری من از قفقاز آمدند. جد بزرگ ما شخصی بوده بنام بیگلر که در جنگهای دوم ایران و روس نقش مؤثری در مبارزه با روسها داشته و پس از شکست ایرانیان خانوادهاش ناچار میشوند منطقهی قرهباغ که در آن زندگی میکردند ترک بکنند و به ایران بیایند و در تهران ساکن شدند و تقریباً تمامشان در ارتش بودند که اول اسمشان بود امیربیگلری بعدهم زمان رضاشاه مد شد که اسمهای نو بگذارند شدند بیگلرپور. و پدربزرگم هم در ارتش بود. دائیهایم و همچنین اعضای دیگر خانوادهام. اینهم مادرم بود.
س – حالا میخواستم خواهش کنم که در مورد کودکی خودتان، طرز تربیتتان و تحصیلاتتان تا زمانی که به دانشگاه رسیدید صحبت کنید.
ج – من اولین خاطرهای که از زمان تحصیلات خودم دارم تصور میکنم میبایست حدود چهار یا پنجسالم بوده باشد اینست که به مکتب میرفتم در منطقهی ورامین در دهکدهای بنام پلشت که مرکزش بود که پدرم در آنجا رئیس املاک ورامین بود و مرکزش هم در همین دهکدهی پلشت. این اولین خاطرهای است که دارم و بنابراین مکتب را بیک معنائی دستکم بصورت مبهم دیدم. اما از سال بعدش که نزدیک شش سالم بود وارد دبستان شدم در همان منطقه پلشت ورامین و کلاس دوم ابتدائی که بودم به تهران آمدیم و بعد از کلاس سوم ابتدائی پدرم تغییر ماموریت داد و به تاکستان رفتیم و من تحصیلات ابتدائی خودم را در تاکستان تمام کردم و واقعاً هم از نقطهنظر دورهی کودکیم خاطرات اساسی من مال دورانی است که در تاکستان بودم، یعنی رفقائی که داشتم که بعد هم تا موقعی که از ایران آمدم میشناختمشان و با آنها در تماس بودم و اصولاً خاطرات احساساتی من و آن محیطی که به آن علاقمند بودم.
در این اوان البته مادرم مرد و خیلی هم جوان بود، حدود ۳۲ سالش بود و من تنها افتادم بعد هم از هم نسبتاً دور شدیم چون برادر بزرگتر من که پنج سال بزرگتر از من بود و در تهران درس میخواند. برادر کوچکم خانواده ناچار بودند به او برسند بنابراین همراه ما