برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۳۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
عالیخانی (۲)
– ۱۱ –

ایرادی هم در کارش نبود. او هم که آدم جاه‌طلبی بود خودش را خیلی با بختیار نزدیک کرد و این دوستی ادامه پیدا کرد تا آن زمان که اینها میآمدند دور هم می‌نشستند که چه طوری نخست‌وزیر بشوند و غیره.

س – یعنی نخست‌وزیر بختیار باشد و ایشان توی کابینه باشد نه اینکه...

ج – و بالعکس.

س – و بالعکس؟

ج – و یا اگر هم بالعکسش بود باید چکار بکنند، این صحبتهای کلی‌شان بود. البته اصولاً آره ولی حتی اگر برعکسش هم بود چه شکلی باید کار بکنند. (؟) بهرحال نه، من او را میدیدمش و کسی هم هیچوقت مانعم نشد و او هم جلوی من صحبت سیاسی نکرد بهیچوجه، یعنی میگویم خیلی آدم جالبی بود. یعنی واقعاً وقتی من پهلویش میرفتم احساس میکردم که او میداند که من حتماً میایم و با کمال میل حاضرم او را ببینم و ملاحظه چیزی را نخواهم کرد ولی او هم اینقدر ادب و چیز داشت که این مسائل را مراعات بکند و وارد هیچگونه بحث سیاسی ابداً نشود. بعد البته من او را دیگر ندیدم تا اینکه شنیدم که به بیروت رفته است. مایلید که این صحبت‌ها را برایتان بکنم این قسمت‌ها را یا اینکه دیگر علاقه ندارید.

س – بله بفرمائید.

ج – که بعد شنیدم به بیروت رفت و آن مسئله تفنگ پیش آمده بود که قاچاق کرده بودند و بعد قرار بود اینها را یکشبی به ایران بفرستند و وزارت خارجه هم خیلی در این مورد اردشیر زاهدی پول خرج کرده بود در لبنان که این را با هواپیما به ایران بیاورند که عراقی‌ها پول بیشتری خرج کردند در لبنان و این را به عراق بردند و در آنجا ماند و واقعاً یک دوره آخر رویهمرفته شرم‌آوری داشت و خیلی زندگی، متاسفم، این حرف را میزنم، ولی قسمت آخرش خیلی ننگ‌آمیز بود. برای اینکه آدم بهرحال نباید به عراقی‌ها متوسل بشود، بعقیده‌ی من. بعداً هم از یکی از نزدیکانش شنیدم که به تحقیق به بهانه شکار که رفته بود بیرون بطرفش تیراندازی شده بود که خیلی دقیق آن شخص میداند که اگر هم خواستید اسمش را به شما میدهم که اگر بتوانید