برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۳۱۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
عالیخانی (۱۸)
– ۸ –

زندگی میکردند و با من آشنا بودند و احتیاج به سرمایه‌گذاریهائی داشتند انجام بدهم و انجام این معامله باعث شد که بتوانم هم خودم به پولی برسم و هم به برادرم مسعود چیزی برسانم و در نتیجه چندین سال توانستیم به زندگی خود ادامه بدهیم. متاسفانه از آن پس هرچه کوشش کردیم همه تلاش ما فقط هزینه و خرج پول بود و دیگر موفقیتی بدست نیاوردیم بهمین دلیل نیز او وارد کار تازه‌ای شد من هم ناچار شدم بصورت مشاور برای بانک بین‌المللی و سازمان ملل متحد کار بکنم و اکنون هم در هائیتی این خوشبختی را دارم که شما آقای حبیب لاجوردی دوست عزیزم را ببینم و با هم درباره این گذشته‌ها صحبت بکنیم.

س – حالا یک چند دقیقه‌ای که به جلسه امشب مانده میخواستم که یک چند دقیقه‌ای راجع به خاطراتتان از احیاناً وقایع یا ملاقات‌ها یا جلساتی که یا حضور داشتید یا اطلاعات دست اول راجع به آن داشتید در مورد آن چند ماه آخر انقلاب صحبت بکنید. آیا شما در آن چند ماه آخر شاه را دیدید، ندیدید؟ آیا تماسی با شما کسی گرفت که نظر شما راجع به راه حل چیست. آن جوری که با عده‌ای تماس گرفته بودند. آن جلساتی که دور و بر علیاحضرت بود آیا شما اطلاعی راجع به آن داشتید؟ شرکت داشتید؟

ج – من وقتی که این تظاهرات در تهران دامنه پیدا کرد و تیراندازی در میدان ژاله شد برای تعطیلات تابستانی به اروپا رفته بودم و هنگامی که به کشور بازگشتم با حکومت نظامی و وضع متشنج غیرقابل تصوری روبرو شدم. البته از چند ماه پیش از آن بخاطر اتفاق‌های قم و یزد و تبریز و چند شهر دیگر میدانستم که تا حدودی مشکلات در پیش است. ولی ابداً تصور نمیکردم دامنه این مشکلات به چنین چیزی برسد. و باید اقرار بکنم که آنچنان اعتقادی به قدرت شاه و دستگاه داشتم که مطمئن بودم خبر مهمی پیش نیامده و بنابراین دلیلی برای نگرانی نیست. و نمونه خوشبینی من هم اینکه به توصیه برادر بزرگم سهام یکی از شرکای او را در شرکتی که برادرم ایجاد کرده بود و در آنجا فرآورده‌های غذاهای یخ‌زده درست میکردند و این شرکت در ایران کارش یکتا بود، من قبول کردم که با مسعود سهام آن شریک دیگر برادرم را بخریم