روانی حاضر نبودم قبول بکنم. وقتی این کار تمام شد من احساس کردم که دید شریک برادر من شیرازی با نوع کاری که من میخواهم یکنم تطبیق نمیکند و اصولاً نوع آدمی که من علاقه زیادی به دیدن روزانه او داشته باشم نبود. و اینستکه این نکته را به برادر خودم هم گفتم و او هم حرف مرا تأئید کرد. در نتیجه من پس از دریافت حق مشارکت خودم تصمیم گرفتم دست به کارهای دیگری بزنم. در این ضمن برادر کوچک من مسعود عالیخانی با من تماس گرفت و کم و بیش از دور میدانست که من زیاد علاقهای به ادامه کار با کنسرسیوم اخگر- زیماگ ندارم. تا آن زمان من درست نمیدانستم برادر کوچکتر من چه میکند. و او هم بخاطر آلودگی من در کارهای دولتی ترجیح میداد در این باره چیزی به من نگوید و اصولاً خانواده من سعی میکردند که درباره کارهای خودشان مرا در جریان نگذارند. چون میدانستند که حاضر به استفاده از نفوذ خودم و کمک به آنها نیستم و آنها هم آن روش مرا قبول داشتند و بهمین دلیل از هر گونه دادن اطلاعی به من خودداری میکردند. در نتیجه واقعاً من درست نمیدانستم این برادر کوچکتر من چه میکند. به من توضیح داد که با شخصی بنام اکرم سلمان که از عراق به ایران مهاجرت کرده و در ایران با یک دختر ایرانی ازدواج کرده و خودش هم تبعه ایران شده مشغول کار تجارت و صادرات و واردات هستند و در ضمن برادر این آقای سلمان که در ایتالیاست و در میلان شرکتهای متعدد و بسیار موفقی دارند به آنها کمکهای زیادی کرده و ترتیبهائی داده که نمایندگیهائی برای اتفاقاً کارهای نفتی بگیرند از جمله خود آن برادر برای منطقه مدیترانه نمایندگی چندین شرکت آمریکایی را در مورد حفاظت لولهها و جلوگیری از زنگ زدن و غیره داشت و عین این نمایندگیها را هم به مسعود و سلمان که شرکتی بنام کمیندوس داشتند منتقل کرده بود و مشابه این کار را هم شرکت کمیندوس در ایران انجام میداد. خود آنها هم دست و پاهای دیگری کرده بودند و کارهای تجارتی هم انجام میدادند از جمله مقداری معامله برای واردات جوجه یکروزه تخممرغ، کاغذ و روغن نباتی انجام میدادند. در مورد روغن نباتی کارشان بسیار جالب بود چون طرف کار آنها یکی از بروکرهای خیلی معروف نیویورک بود که به
برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۳۱۵
ظاهر