پرش به محتوا

برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۲۵۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
عالیخانی (۱۴)
– ۹ –

توضیح دادم. آن دو نفر اعضای کمیسیون هم اگر چه در دو سه متری ما بودند ولی درست گفتگوی ما را نمی‌شنیدند و چندین بار دیدم که این افراد ضعیف و بادمجان دور قاب چین دست خود را به پیش بردند که ورقه لایحه‌ای را که درباره اجرای اوامر اعلیحضرت تهیه کرده بودند به ایشان نشان بدهند. و شاه به روی خود نمیآورد و همچنان مشغول گفتگوی با من بود. در ضمن به ایشان گفتم که این کار در این سال بخصوص مرا بسیار نگران خواهد کرد. پرسیدند، "چرا؟" گفتم، "با توجه به هزینه‌هائی که برای دولت پیش آمده ناچار شدیم از مقداری از برنامه‌های عمرانی بکاهیم و تنها راه جبران این وضع آنستکه شرایطی فراهم کنیم که بخش خصوصی بیش از میزانی که پیش‌بینی شده فعالیت کند. ولی حال با بردن چنین لایحه‌ای آن امکان را هم از بین بردید." این حرف بسیار در دل شاه نشست چون برایش مسئله میزان رشد اقتصادی کشور بسیار اهمیت داشت. در این ضمن برای نشان دادن عکس‌العمل خود بسوی پرتو و یگانه نگاه کردند و گفتند، "این چیست که در دست دارید؟" هویدا پاسخ داد "لایحه‌ای است که طبق اوامر شاهنشاه آماده کرده‌اند." اعلیحضرت در پاسخ گفتند، "عجالتاً به مطالعه آن احتیاجی نداریم. و پس از سفر اگر لازم شد نظرات خود را به شما ابلاغ خواهیم کرد." بعبارت دیگر و اگر بخواهم یک اصطلاح خیلی عامیانه بکار ببرم، جناب نخست‌وزیر و این دو نفر سخت سنگ روی یخ شدند. ولی میبایست در نظر بگیرید که من هم انسان بودم و تا حد معینی قدرت مقاومت داشتم. هر یک از این داستانها برای من بسیار گران تمام میشد و اگر چه مصمم بودم تا روزی که در این شغل هستم وظیفه میهنی خودم را انجام بدهم اما تدریجاً احساس خستگی شدید میکردم و فکر میکردم که هر بار بیش از مقدار قابل قبول از خود مایه میگذارم. و اگر بخواهند چنین کارهائی تکرار شود دیگر یارای تحمل آنرا نخواهم داشت. به این ترتیب شما میتوانید تیره شدن تدریجی رابطه من و هویدا را ببینید. البته داستان دیگری هم پیش آمده بود که موجب ناراحتی و رنجش سخت شاه شده بود. ولی هیچگاه اعلیحضرت در آن باره به من چیزی نگفتند. داستان اینستکه چند ماه پیش از این اتفاق‌ها