که باب بازار باشد در بیاوریم. در این مورد چیز دیگر خاصی واقعاً ندارم بگویم جز اینکه برنامههای صنعتی شدنی که در پیش داشتیم یکی پس از دیگری به مرحله اجرا در میآمد مانند صنابع آلومینیوم، همین صنایع ماشینسازی که به آن ذکر کردم ولی یکی از چیزهائی که برای ایران بسیار مهم بود ایجاد یک کارخانه ذوب آهن بود. در ایران هم مثل خیلی از کشورهای در حال رشد استقلال صنعتی و داشتن فولاد سازی یکسان تلقی میشد. ولی شاید ما بیشتر از خیلی کشورها حق داشتیم که صاحب چنین صنعتی بشویم. چون در کشورمان منابع آهن بسیار غنی وجود دارد. و بعضی از این منابع را هم کشف کرده بودیم و ذخائر خیلی بزرگی داشتیم. از طرفی دیگر ذغال به مقدار کافی نه با کیفیت خوب، در جنوب شرقی ایران پیدا شده بود. در ضمن میدانستیم که اگر در این صنعت گامهائی برداریم بعداً میتوانیم بجای ذغال از گاز هم استفاده بکنیم و با روش احیای مستقیم فولادسازی انجام بدهیم. از زمان مشروطیت به بعد همیشه یکی از خواستههای آزادیخواهان و ترقیطلبان کشور کارخانه ذوب آهن بود که رضاشاه سعی کرد در کرج ایجاد بکند ولی با جنگ روبرو شدیم و مقداری از ماشینآلاتی که از آلمان فرستادند انگلیسها در عدن توقیف کردند. و مقداری هم به کرج رسید و روسها بردند و ساختمانهای ذوب آهن کرج هم تدریجاً بصورت مخروبهای در آمد. ولی این فکر ذوب آهن همچنان دنبال میشد و از ۳۴ - ۱۳۳۳ به بعد هم سازمان برنامه سرگرم تهیه طرحهائی در این زمینه بود و همه توجهها بطرف مذاکره با کارخانه کروپ برای ایجاد چنین صنعتی در ایران بود. وقتی من به وزارت اقتصاد آمدم مسئولیت کار ذوب آهن از سازمان برنامه به این وزارتخانه منتقل شده بود و رسم هم بر این بود که وزیر مسئول صنایع مدیرعامل شرکت ذوب آهن باشد و قائم مقامی هم برای انجام کارهایش داشته باشد که در آن موقع قائم مقام مدیرعامل ذوب آهن همین امیرعلی شیبانی معاون وزارت صنایع و معادن و بعد هم معاون صنعتی من بود. من وقتی دیدم که او کارهای صنعتی را از عهدهاش بر نمیآید، فکر کردم که دلیلی ندارد که کارهای ذوب آهن را از راه او انجام