برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۲۰۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
عالیخانی (۱۱)
– ۶ –

گاردهائی که لباس شخصی داشت و قاعدتاً مرا میشناخت و سلامی میکرد، بدون توجه سراسیمه بطرفی در حال دویدن بود. و وقتی از در شمال غربی کاخ که مسیر همیشگی ما بود خواستم وارد کاخ بشوم دو نفر از پیشخدمت‌های دربار را دیدم که با دو سطل خونابه در حال خروج از آن در هستند. و بنابراین وجود یک حالت بکلی غیرعادی برای من روشن بود ولی هیچ نمیدانستم چه اتفاقی افتاده. و بعد در روی کناره‌ای که در راهرو کاخ بود با وجود رنگ قرمز کناره لکه‌های فراوان خون دیده میشد. وقتی بطرف دست راست پیچیدم که به سرسرای اصلی کاخ مرمر و دفتر اعلیحضرت پردم شماره زیادی از درباریان را دیدم که بلند بلند مشغول گفتگو هستند و هیچگونه توجهی به اینکه احیاناً اعلیحضرت در دفتر خودش مشغول کار است ندارند. من که نزدیک شدم دیدم که روی دیوار چندین سوراخ و جای گلوله هست و یکی دو تا از بخاری‌هایی هم که در سرسرا بود سوراخ شده بودند ولی در آنجا دیگر اثری از خون دیده نمیشد و همه چیز را پاک کرده بودند. به احتمال قوی هم همان سطل‌هائی بود که من در هنگام ورود به کاخ دیده بودم. از رئیس تشریفات وقت لقمان ادهم پرسیدم و او ماجرا را به من گفت که سربازی از گارد شاهنشاهی غافلگیرانه بطرف در اصلی کاخ دویده و شروع به تیراندازی کرده و سعی کرده که خودش را به دفتر اعلیحضرت برساند ولی دو گارد اعلیحضرت که لباس شخصی میپوشیدند و دو گروهبان بودند شروع به تیراندازی میکنند با اینکه خودشان تیر میخورند و می‌میرند ولی آن سرباز را هم از پای در میآورند. روی در اطاق دفتر اعلیحضرت هم سوراخ چندین گلوله به چشم میخورد. وقتی هم که نزد اعلیحضرت رفتم مسیر گلوله‌ها بصورت چندین سوراخ روی میزشان و دیوار روبرو معلوم بود. در این مورد هم شاه یک شانس عجیبی آورده بود برای اینکه قاعدتاً سر یک ساعت معینی به کاخ مرمر میآمده و آن روز چند دقیقه‌ای زودتر حرکت کرده و در ضمن هم عادت داشته که هر وقت از ماشینش پیاده میشود پیش از ورود به کاخ به آسمان نگاه بکند و ببیند که ابری خواهد بود، بارانی خواهد آمد یا نه. چون همه ما