من نپرسیدم اما حدس میزنم که یکی از اشارههایش به هوشنگ نهاوندی بود. بهرحال این داستان کلی رابطه من با حزب ایران نوین و با حسنعلی منصور است که البته دو مرتبه به آن باز میگردم برای گفتن اینکه در زمان دولت او چه اتفاقی افتاد. ولی یک نکته دیگری را هم باید برای شما تعریف کنم اینستکه اعلیحضرت به علم گفته بود که "من به شما خواهم گفت که دولت تان کی باید استعفا بدهد." و بعد مثلاً همان پنجشنبهای که مرا خواسته بودند یا همان حدودها، تصور میکنم همان پنجشنبه و به ایشان گفته بودند که "شما روز شنبه استعفای خودتان را بدهید." و بعد هم برای اینکه خیلی احساس خصوصیت با علم بکند که البته هم با هم خیلی دوست بودند و واقعاً هم رابطه نزدیک داشتند، به علم میگویند که میخواهند بروند منزل پروفسور جمشید اعلم، ولی ترجیح میدهند که با او توی ماشین علم بنشینند و با هم بروند. چون علم هم دوست داشت که خودش رانندگی بکند. و میروند تا میرسند به منزل جمشید اعلم که شاه میخواسته پیاده بشود و توی ماشین که نشسته بودند از علم میپرسد که "خوب حالا احساس شما چیست راجع به همین صحبتهائی که من کردم؟" و علم که شعر فارسی را خیلی خوب بلد بود یک شعری را میگوید که من هم مایل هستم برای شما اینجا تکرارش بکنم. این شعر را نسبت میدهند به لطفعلیخان زند در هنگام اسارتش بدست آقا محمدخان قاجار، که لغت شاه بکار میبرد ولی در شعر معنیاش البته قصد خداست. ولی بهر حال شعر به این صورت است که
شاها ستدی جهانی از همچو منی | دادی به مخنثی نه مردی نه زنی | |||||
از گردش روزگار معلوم شد | پیش تو چه دفزنی چه شمشیرزنی |
و با توجه به خصوصیاتی که به منصور نسبت میدادند، خوب، این شعر خیلی معنیدار بود و خوب، علم هم شمشیرزنی خودش را در ۱۵ خرداد نشان داده بود، میگفت که شاه سکوت کرد، معلوم بود که هیچ خوشش نیامد ولی در یک شرایطی بود که هیچی نمیتوانست بگوید. خداحافظی کرد و رفت . بهرحال این هم داستان رابطه من بود