من همیشه این عادت را حفظ کردم که هر گزارشی که به اعلیحضرت میدادم شبیه همان گزارش را هم حتماً نخستوزیر از من میشنید و حتی سعی میکردم نخستوزیر را زودتر ببینم که اگر اعلیحضرت از او سئوالی میکند در جریان باشد. بهمین دلیل هم پس از بازگشت از سفرم و پیش از اینکه شرفیاب حضور اعلیحضرت بشوم به نزد علم رفتم و علم که تدریجاً با اخلاق من خو گرفته بود و دیگر آن داستانهای برخورد درباره امیرمتقی و غیره را کم کم فراموش کرده بود خیلی رفتاری دوستانه با من داشت. ولی پس از این سفر و در این ملاقات گرمی خاصی من در او حس کردم. و وقتی همه صحبتهای من تمام شد گفت، "بسیار خوب، شما کارهای خودتان را خیلی خوب انجام دادید ولی چرا دفتر عضویت حزب ایران نوین را امضاء نکردید؟" و بنابراین من متوجه شدم که ایشان در جریان تمام کارها بودند. به ایشان توضیح دادم که واقعاً در محظور اخلاقی گیر کرده بودم و نمیخواستم که در دولت او باشم و با کس دیگری زدوبند بکنم. گفت، "نه شما میبایستی این کار را بکنید و اعلیحضرت همایونی دلائلی دارند که به شما این حرف را زدند که این دستور را دادند و شما هم همین امروز بروید و دفتر را امضاء بکنید و من در جریان کارها از روز اول بودم خودم." من البته باز هم برایم خیلی تعجبآور بود ولی خوب قبول کردم، ولی به علم گفتم که "من احساس میکنم که اینها زمینهچینی برای دولت منصور است که صحبت است روزی سر کار بیاید. و من درست است که بیش از چند ماهی در وزارت اقتصاد نبودم ولی افتخاری برای من نخواهد بود که عضو دولت منصور بشوم چون او را بتحقیق دستنشانده خارجیها میدانم. و در ضمن هم او هم از من خیلی خوشش نمیآید، ما با هم هیچوقت تفاهمی نخواهیم داشت. بنابراین اگر شما میتوانید از نفوذ خودتان استفاده بکنید که هر روزی خواستید بروید من هم بروم." او خندید و حرفی نزد، و گفت، "بهر حال شما الان کار خودتان را انجام بدهید." خوب، من هم دیگر ناچار بودم که دفتر ثبتنام را بخواهم و امضای خودم را جزء مؤسسان حزب ایران نوین درج بکنم، نکتهای
برگه:IOHP-Interview-Alikhani.pdf/۱۴۷
ظاهر