این واقعهٔ تاریخی از چند فقره از رسالههای افلاطون که منضم باین مجالس است بخوبی روشن خواهد شد.
این بود اطلاعاتیکه لازم دانستم خاطر آقایان از آنها مسبوق باشد تا همینکه وارد در بحث فلسفهٔ افلاطون و محتویات کتابهای او میشویم مطلب بخوبی روشن شود چه اگر آشنائی بزندگانی اجتماعی یونانیان و افکار و عقاید و معلومات ایشان نداشته باشیم بآسانی و بدرستی در نمییابیم که آن یگانه فیلسوف و اوستاد او و همقدمان و پیروان ایشان در نمودن راه حققتجوئی و درک سعادت ظاهر و باطنی و مادی و معنوی هموطنان خود بلکه کلیهٔ نوع بشر چگونه مجاهده نموده و عالم انسانیت چه اندازه رهین منت ایشان میباشد.
امیدوارم بفائدهٔ معلوماتی که در این مجلس بدست شما دادم برخورده و این گفتگوها را خارج از موضوع و تضییع اوقات ندانسته باشید و بدانید که فضلای ما چون این سوابق تاریخی را نداشتند و بیمقدمه بکتابهای افلاطون و ارسطو مراجعه کردند در پی بردن بحقیقت حکمت یونان و اهمیت وجود هر یک از حکما دچار زحمانی شده و در کارشان منقصتهائی دیده میشود که باید از آنها احتراز کنیم.
پس اکنون که میخواهیم وارد اصل مطلب شویم از آنچه تاکنون گفتهام استنباط میکنیم که برای یونانیان مائهٔ پنجم و چهارم پیش از میلاد یعنی زمان سقراط و افلاطون سخن در اینست که در علم آیا اصل وحدت است یا کثرت؟ یعنی وجود یکی است یا بسیار است؟ و هر کدام باشد بچه وجه است؟ آیا اصل حرکت و تغیر است یا سکون و ثبات؟ یعنی کون و فساد و تغیر حقیقت دارد یا ندارد؟ و اصلاً حقیقتی هست یا نیست؟ بعبارت دیگر آیا برای انسان ممکن است علم حاصل شود؟ و باز