از یونانی گرفته سوفسطائی گفتیم و تعلیمات ایشان را سفسطه خواندیم. در این هنگام در آتن یکنفر بزرگوار که چشم روزگار نظیر او را کمتر دیده است در جلوگیری از این مخاطره و مبارزه با مغلطه و سفطه و عوامفریبی دامن همت بر کمر زد با آنکه نه تمولی داشت و نه نسب عالی و نه جاه و مقامی و نه در امور مملکتی دخالت میکرد بلکه غالباً با لباس مندرس و ظاهر محقر و پای برهنه در کوی و برزن میگردید و هر که را که گرفتار او میشد بپای محاسبه و مناظره میکشید و بدون اینکه بشیوهٔ سوفسطائیان بخطابه و سخنوری پردازد بسؤال و جواب یعنی بمباحثه و مجادله کمکم نادانی مخاطب خود را در امور عالم و چیزهای پیش پا افتاده از قبیل نیک و بد و عدل و ظلم و فضیلت و رذیلت و مصلحت و مفسده و غیر آنها مدلل و روشن میساخت و بر او آشکار میکرد که گمراه است و بخطا میرود و باید جویای معرفت و حقیقت شود وگرنه ابناء نوع و عامهٔ ملت و مملکت را بخطر میاندازد و بهلاک میکشاند.
این شخص اگر در مشرق زمین بود او را امام و پیغمبر میخواندند و باین سمت باو میگرویدند اما چون مردم یونان بامر بعثت و رسالت آشنا نبودند او را حکیم و فیلسوف خواندهاند و جمعی از یونانیان بشاگردی و ارادتکیشی او سرافراز بودهاند و او همان سقراط است که در جلسات گذشته بارها از او یاد کردهام و مهمترین شاگرد و ارادتکیش او افلاطون بوده است که احوال و افکار او موضوع گفتگوی ماست و از نوشتههای او باید باحوال و افکار سقراط پی ببریم زیرا که از خود سقراط آثار کتبی ظاهر نشده است.
چنانکه در مجلس اول اشاره کردهام از یکی از شاگردان دیگر سقراط نیز نوشتههائی باقی است که تا یک اندازه معرف سقراط است و او گزنفون نام دارد و همانست که در جنگ میان کورس جوان شاهزادهٔ ایرانی با برادرش اردشیر دوم هخامنشی جزءِ لشکریان یونانی کورس بود