که او در عالم حرکت و بیقراری و بیثباتی را اصل میدانست و بهمین جهت آتش را مادةالمواد انگاشته بود چون از همه مواد بیقرارتر و متحرکتر یافته بود. حکیم دیگر که قدری بر هرقلیطوس متأخر بود و زمان او درست نیمهٔ اول مائهٔ پنجم است برمانیدس میباشد و عقیدهٔ او بکلی نقطهٔ مقابل عقیدهٔ هرقلیطوی بوده است یعنی حرکت و تغییر را بیحقیقت و ظاهری میپندارد و وجود را واحد و ثابت و ساکن میداند و پیروان او برای اثبات این عقیده بمناظره و جدل متوسل شدند و شاید بتوان گفت که مؤسس اساس جدل که منتهی بوضع علم منطق شد آنها میباشند و پیش از آنکه در اصل مطلب وارد شویم میخواهم یک نکته را توجه بدهم که از همین مختصر که بیان کردم تشتت آراء حکماء اقدمین آشکار میشود و شخص تعجب میکند که در یک موضوع یا در چند موضوع معدود که همه با هم مناسبت دارند چگونه اینهمه آراء گوناگون ظاهر شده و کدام یک بحقیقت نزدیکتر است ولیکن عجبتر این است که از یک طرف هیچیک از این عقاید را کاملاً نمیتوان تصدیق کرد و از طرف دیگر همهٔ این نظرها هر یک از جهتی حقیقتی را شامل است و عالم وجود و حقیقت بقدری وسیع و بسیط است که هر چه را دربارهٔ او اثبات کنند میتوان تصدیق کرد. و امّا اینکه حقیقت چیست متأسفانه باید عرض کنم پس از قرنها مباحثه و مجاهده و این همه تحقیقات که حکما و فلاسفهٔ دنیا بعمل آوردهاند تا امروز هنوز پی به حقیقت نبردهاند سهل است هنوز مجهولات خودمان را نتوانستهایم بدانیم یعنی دستگیرمان نشده است که چه چیز ها هست که نمیدانیم. خوشا بحال آنکه زیاده از هزار سال پیش ادعا کرده گفت:
تا بدانجا رسیده دانش من | که بدانم همی که نادانم |