برگه:HekmatSoqratAflaton.pdf/۴۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
–۳۷–

نام داشته و او را دنوس جوان میگویند اتفاقاً برعکس انتظار افلاطون دنوس طبیعتی خشن داشت و مستعد استفاده نبود چیزی نگذشت که میانهٔ آن‌ها بهم خورد و حتی دنوس میخواست افلاطون را بکشد، خواهرزاده‌ای داشت که مرید افلاطون بود و او را محترم می‌شمرد او مساعدت‌ها کرد و مساعی بکار برد عاقبت مصالحه شد باینکه افلاطون را باسیری بفروشند دوستان دیگر افلاطون او را خریدند و فدیه داده آزادش کردند و بآتن برگشت. چندی بعد دنوس پیر مرد و پسرش بسلطنت رسید و او نیز اظهار رغبت بملاقات افلاطون کرد، حکیم از غایت اشتیاقی که برای عمل بتعلیمات خود داشت با وجود تجربهٔ تلخی که کرده بود باز به صقلیه رفت این دفعه نتیجهٔ مسافرتش ببدی سفر اول نشد ولی آرزویش برنیامد و برگشت یک بار دیگر هم این سفر را کرد و باز بدون اخذ نتیجه مراجعت نمود سرانجام از عملی کردن سیاست خود مأیوس شد و حقیقةً عملی هم نبود و با عقاید و احوال و اخلاق مردم تباین کلی داشت.

بهر حال پس از این مسافرت ها یا در خلال آنها تقریباً در ۴۲ یا در ۴۳ سالگی بنای افلاطون بر این شد که مدرسی تأسیس کند. باغی داشت بیرون شهر آتن آنرا برای این کار تخصیص داد بتمام معنی یعنی تا خود زنده بود در آن دانشگاه تدریس میکرد و پس از او هم آن باغ مخصوص شد بمجمع پیروان افلاطون و چون اسم آن محل آکادموس بود مدرس افلاطون و سپس مجمع پیروان او معروف به آکادمی شد و میدانید که امروز مجالس علمی و ادبی را در اروپا مطلقاً آکادمی میگویند.

این مجمع علمی یعنی آکادمی تقریباً هشتصد سال دائر بود تا این که یکی از امپراطورهای روم موسوم به ژوستینین نظر بمخالفتی که با فلاسفه پیدا کرد بعقیدهٔ خود بنا بر مصالح سیاسی محافل و مجامع ادبی و علمی را